کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندانه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دندانه دار
لغتنامه دهخدا
دندانه دار. [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دندانه دارنده . مضرس . هر چیز که دارای دندانه ها باشد. (ناظم الاطباء). ذوالتضاریس . (یادداشت مؤلف ) : چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دارساق من خایید گویی بند دندان خای من . خاقانی .خنجر او ساخته دندان نثار...
-
واژههای مشابه
-
دندانه دندانه
لغتنامه دهخدا
دندانه دندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ دَ دان َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مضرس . دارای برجستگیها و بریدگیهای برکناره مانند چرخ ساعت و جز آن : تضریس ؛ دندانه دندانه کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندانه شود.
-
یک دندانه
لغتنامه دهخدا
یک دندانه . [ ی َ / ی ِ دَ دا ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) یکسان . (غیاث ) (آنندراج ). برابر. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ذوتشاریف
لغتنامه دهخدا
ذوتشاریف . [ ت َ ] (ع ص مرکب ) ورق ذوتشاریف ؛ برگی کنگره دار. برگی دندانه دار . خداوند شرفه ها. صاحب کنگره ها. دارای دندانه ها. دندانه دار. مُضَرس . مُضرس .
-
متثلم
لغتنامه دهخدا
متثلم . [ م ُ ت َ ث َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آوند یا دیوار رخنه دار. (آنندراج ). در میان سوراخ دار مانند دیوار و آوند و رخنه دار و ترک دار. و رجوع به تثلم شود. || لب شکسته و دندانه دار. || رندیده شده مانند شمشیر و آوندهای سفالین . (ناظم الاطباء).
-
مضرس
لغتنامه دهخدا
مضرس . [ م ُ ض َرْ رَ ] (ع ص ) جامه و جز آن که در آن نگار مانند دندان باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نگار جامه و جز آن که در وی صورتها باشد مانند دندان . (ناظم الاطباء). || رجل مضرس ؛ مرد مهذب و آزموده . (منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
پره دار
لغتنامه دهخدا
پره دار. [ پ َ رَ / رِ / پ َرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پره و دندانه . || جنسی از قفل که صاحب انواعی است ، مقابل پیچ .
-
خیاره دار
لغتنامه دهخدا
خیاره دار. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) چیزی که پهلوهای بسیار داشته باشد. (آنندراج ).کنگره دار. دندانه دار. (یادداشت مؤلف ) : اگر بفکر کمندت فتد خیال چمن خیاره دار بروید کدو بفصل بهار. اشرف (از آنندراج ).خیاره دار نماید ز بس که موج شکست فشرده همچو خیاری ...
-
ذوالتشاریف
لغتنامه دهخدا
ذوالتشاریف . [ ذُت ْ ت َ ] (ع ص مرکب ) کنگره دار. با بریدگیها. دارای دندانه ها. صاحب کنگره ها و شرفه ها، از برگ و مانند آن .
-
مدمة
لغتنامه دهخدا
مدمة. [ م ِ دَم ْ م َ ] (ع اِ) چوبی است دندانه دار که بدان زمین را هموار کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
-
قاشوئل
لغتنامه دهخدا
قاشوئل . [ ءِ ] (اِ) آلت دندانه دار فلزی که با آن بدن حیوان سواری یا باری را میخارانند.قشو. گویند محرف لفظ قشو ترکی است . (فرهنگ نظام ).
-
محزز
لغتنامه دهخدا
محزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب ). دندان تیزکرده . || دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت . خشن . ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
متفلل
لغتنامه دهخدا
متفلل . [ م ُ ت َ ف َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده . (ناظم الاطباء). || لشکر شکست خورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).