کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دنبالهدار دورهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دنباله دو
لغتنامه دهخدا
دنباله دو. [ دُم ْ ل َ / ل ِ دَ / دُو ] (نف مرکب ) دونده به دنبال کسی . آنکه از عقب کسی می دود. (ناظم الاطباء).
-
دنباله رو
لغتنامه دهخدا
دنباله رو. [دُم ْ ل َ / ل ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه از عقب کسی می رود. پیرو. تابع. تقلیدگر. (از یادداشت مؤلف ).
-
دنباله رود
لغتنامه دهخدا
دنباله رود. [ دُم ْ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز است . این دهستان در قسمت جنوب باختری ایذه و در کوهستان واقع و هوای آن در قسمتهای مرتفع معتدل و در قسمتهای پست گرم است . آب آن از رودخانه است و 18 آبادی و حدود2000 تن جمعیت...
-
دنباله کش
لغتنامه دهخدا
دنباله کش . [ دُم ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده به دنبال . || (ن مف مرکب ) هرکه به دنبال کشیده شود. || (اِ مرکب ) چنداول و ساقه ٔ لشکر. (ناظم الاطباء).
-
دنباله گرد
لغتنامه دهخدا
دنباله گرد. [ دُم ْ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه از عقب کسی می گردد. (ناظم الاطباء) : یا رب دل آشنا به نگاه کسی مباددنباله گرد چشم سیاه کسی مباد.میرزارضی (از سفینه ٔ خوشگو نسخه ٔ خطی دانشگاه ).
-
باج دنباله
لغتنامه دهخدا
باج دنباله . [ ج ِ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از باجهای رسوم ایران و از بعضی بتحقیق رسیده که بمعنی حراج زیادت باشد، پس بمجاز بمعنی کمال زیادت آمده . تأثیر گوید : باج دنباله مه از روز قیامت گیردسرمه ٔ دیده کند گر شب کوتاه مرا.(از...
-
جستوجو در متن
-
اسلحه دار
لغتنامه دهخدا
اسلحه دار. [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح دارد. مسلح . || منصبی در دوره ٔ قاجاریه . رجوع به اسلحه دارباشی شود.
-
عهد فلز
لغتنامه دهخدا
عهد فلز. [ ع َ دِ ف ِ ل ِزز / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرحله ای است از مراحل زندگی بشر، و آن تالی عهد حجر است که تقریباً هفت هزار سال قبل از میلاد شروع شده و سه دوره دارد: دوره ٔ مس ، دوره ٔ مفرغ و دوره ٔ آهن . (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5).
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. باز...
-
رخت دار
لغتنامه دهخدا
رخت دار. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت دارنده . کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء). منصبی در دوره ٔ قاجاریه . یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه . (یادداشت مؤلف ).
-
سررشته دار
لغتنامه دهخدا
سررشته دار. [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب محاسباتی در دوره ٔ قاجاریه . نوعی از محاسبین . یکی از مراتب حسابداران . || صاحب خبرت و بصیرت .
-
دواتی
لغتنامه دهخدا
دواتی . [ دَ ] (ص نسبی ) دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات . دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف ) : سوری ... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قباله ٔ بیست هزار درم پاره کر...
-
زبان دار
لغتنامه دهخدا
زبان دار. [ زَ ] (نف مرکب ) دارای زبان . || کسی که میتواند مطلب خود را خوب ادا کند. (فرهنگ نظام ). مِقوَل . (منتهی الارب ). || مجازاً، صریح .روشن . مدلل . آشکار: شرحی زبان دار به او بنویسد. نامه ای زبان دار به او بنویس . رجوع به زبان داشتن شود.
-
ادوار
لغتنامه دهخدا
ادوار. [ اَدْ ] (ع اِ) ج ِ دَور. گردشها.- ادوار، یا ادوار سنین ؛ دوره ای که احکامیان و منجمین برای هر کوکبی از بدو خلقت تا امروز قائل شده اند و آنرا بفارسی هزارات گویند.|| گردشهای فلک یعنی زمانها. (از منتخب ، بنقل غیاث ) : و احوال قرون ماضی در ادوار...