کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم و دستگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دُ دُ ] (اِ) گلوله ٔ دم دم ، چاتْلَمه . نوعی گلوله . (یادداشت مؤلف ).
-
قلعه دم دم
لغتنامه دهخدا
قلعه دم دم . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) این قلعه در صومای روی تخته سنگی بنا شده است . (جغرافیای غرب ایران ص 130).
-
گنده دم
لغتنامه دهخدا
گنده دم . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) بَخِر. آنکه دهان او بوی بد دهد.
-
کوتاه دم
لغتنامه دهخدا
کوتاه دم . [ دُ ] (ص مرکب ) ابتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که دم کوتاه دارد.
-
گرگ دم
لغتنامه دهخدا
گرگ دم . [ گ ُ دُ ] (اِ مرکب ) عمودالصبح . ذنب السرحان . دم گرگی . صبح کاذب .
-
سبیده دم
لغتنامه دهخدا
سبیده دم . [ س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) صباح . دم صبح . طلوع آفتاب . سپیده دم . رجوع به سپیده دم شود.
-
نیم دم
لغتنامه دهخدا
نیم دم . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) لحظه ای .لختی . نفسی . لمحه ای . مهلتی به غایت اندک . زمانی بسیار کم : دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را.خاقانی .
-
دم درآوردن
لغتنامه دهخدا
دم درآوردن . [ دُ دَ وَ دَ ](مص مرکب ) دم دار شدن . دارای دم شدن . دم پیدا کردن . دم روییدن بر. || به نوی آغازیدن عدم اطاعت . از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست ). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف ).
-
دم روباه
لغتنامه دهخدا
دم روباه . [ دُ ] (اِ مرکب ) گاوکش . رجوع به گاوکش شود. || ذنب الثعلب . رجوع به ذنب الثعلب شود.
-
دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . گشادن دهان . (یادداشت مؤلف ).- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور : آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب درزمان . خاقانی . || کنایه است از سخن راندن . به تکلم...
-
دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن .[ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: دم عربی ، به معنی خون +گشادن ) خون گشادن . خون جاری کردن . روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی . (از یادداشت مؤلف ) : خاقانی را به نقش مژگان بس کز رگ جان گشاده ای دم .خاقانی .
-
دم آب
لغتنامه دهخدا
دم آب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرسان شهرکرد. 251 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دم آب
لغتنامه دهخدا
دم آب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز.جمعیت آن 165 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دم آهنگ
لغتنامه دهخدا
دم آهنگ . [ دَ هََ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه بسختی نفس می کشد. (ناظم الاطباء). دم آهنج . رجوع به دم آهنج شود.
-
دم اردکی
لغتنامه دهخدا
دم اردکی .[ دُ اُ دَ ] (ص نسبی ) قسمی زدن زلف مردان از پشت سر. نوعی پیرایش زلف در پشت گردن . (یادداشت مؤلف ).