کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمیه
لغتنامه دهخدا
دمیه . [ دُم ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان با 400 تن سکنه . آب آن از چشمه است . ساکنان از طایفه ٔ باشت بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
دمیة
لغتنامه دهخدا
دمیة. [ دُم ْ ی َ ] (ع اِ) دمیه . پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد، یا عام است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صورت نگاشته . (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء). صورتی از ر...
-
جستوجو در متن
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دُ م َن ْ ] (ع اِ) ج ِ دمیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به دمیة شود.
-
تاج الرؤساء
لغتنامه دهخدا
تاج الرؤساء. [ جُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) حسین بن علی الباخرزی . او راست : «دمیةَ القصر» (لباب الالباب چ اوقاف گیب ج 1 ص 10). رجوع به باخرزی شود.
-
صیدلانی
لغتنامه دهخدا
صیدلانی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان ، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است .مؤلف دمیة القصر بسیاری از اشعار او را آورده است .وی بسال 463 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 915).
-
مجسمه
لغتنامه دهخدا
مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) به معنی بت . (آنندراج ). مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح . (ناظم الاطباء). بت . صنم . وثن . فغواره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه ٔ نیم تنه یعنی لعب...
-
ابوالمعالی
لغتنامه دهخدا
ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سعدبن علی بن القاسم الانصاری الخطیری ثم البغدادی معروف بورّاق . دلال الکتب . ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر است و او را مصنفاتی است از جمله : زینةالدهر و عصرة اهل العصر فی ذکر لطائف شعراءالعصر و این ذیل دمیةالقصر ...
-
قاضی بیهقی
لغتنامه دهخدا
قاضی بیهقی . [ ی ِ ب ِ هََ ] (اِخ ) علی بن زید قاضی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن فندق . عالمی است جامع و فاضلی بارع از شاگردان شیخ ابوالفضل میدانی . وی در فقه و اصول و طب و اخترشناسی و تفسیر و حساب و حکمت و جز اینها تألیفات بسیاری دارد. او راست...
-
عروسک
لغتنامه دهخدا
عروسک . [ ع َ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر عروس .(برهان ). عروس کوچک . عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان ). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات ). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آ...
-
مرمر
لغتنامه دهخدا
مرمر. [ م َ م َ ] (اِ) یا سنگ مرمر. رخام ، که سنگی است . (منتهی الارب ). رخام یا نوعی از رخام که سخت تر و شفافتر از آن است . یک قطعه از آن مرمرة باشد. (از اقرب الموارد). سنگ رخام . (دهار). رخام . (مهذب الاسماء). نوعی از رخام سفید است نیکوترین آن را ا...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمدبن شبیب بن نصربن شبیب بن الحکم بن اقلذبن عقبةبن یزیدبن سلمةبن رؤبةبن خفاتةبن وائل بن هضیم بن ذبیان الصفار ادیب بخاری ، مکنی به ابی نصر. وی در علم عربیت و معرفت بدقائق آن از بزرگان عصر خویش و هم فقیه است . او ببغداد آمد ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد زوزنی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع . ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل . وی بنا بگفته ٔ عبدالغافر، در السیاق ، بروز عید اضحی سنه ٔ492 هَ .ق . درگذشت . یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع از مردم ز...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) لعبت . پیکر نگاشته . پیکر عموماً. (منتهی الارب ). || اُعجوبه : تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار!که در برابر چشمی و غایب از نظری . حافظ. || گول بیخرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. (منتهی الارب ). امروز گویند: فلانی لعبتی ...