کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمیم
لغتنامه دهخدا
دمیم . [ دَ ] (ع ص ) حقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || زشت رو. ج ، دمام . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازغیاث ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بودمدحت آرای وزیر و میر و مست...
-
جستوجو در متن
-
حنتفر
لغتنامه دهخدا
حنتفر. [ ح ِ ت َ ] (ع اِ) کوتاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قصیر دمیم . (اقرب الموارد).
-
مدمومة
لغتنامه دهخدا
مدمومة. [ م َ مو م َ ] (ع ص ) قِدر مدمومة؛ دیگ شکسته ای که با سپرز یا خون و یا جگر آن را چسبانیده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دیگی که پس از چسباندن ، طحال یاکبد یا خون بر آن مالیده و طلی کرده باشند. دمیم . دمیمة. ج ، دُم ّ. (از متن اللغة...
-
افتس دهیم
لغتنامه دهخدا
افتس دهیم . [ ] (اِخ ) (تخم خونریزی ) و فس دمیم هم خوانده شده و بگمان فاندیفلد خرابه ایست که فعلاً در وادی سنط واقع به دمیم مشهور است لکن چنانکه کاندر میگویدآثار خرابه های آن فعلاً در بیت فاصد حالیه که در نزدیکی سو کرده است ، موجود میباشد. (قاموس کتا...
-
دمام
لغتنامه دهخدا
دمام . [ دِ ] (ع اِ) دارویی که بر چشم خانه و پشت و بر پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دارو که بر پشت چشم مالند. (یادداشت مؤلف ). || غازه ای که زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء). || هر چیزی که طلاکرده شو...
-
دمیمة
لغتنامه دهخدا
دمیمة. [ دَ م َ ] (ع ص ) زن حقیر و زشت رو. ج ، دمائم ، دمام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طِلا کرده باشند. (ناظم الاطباء). قِدْر دمیمة؛ به معنی قدر دمیم است . (منتهی الارب ).
-
مدم
لغتنامه دهخدا
مدم . [ م ُ دِم م ] (ع ص ) آنکه زشت و بطور فضاحت رفتارمی کند. (ناظم الاطباء). کار بد و زشت کننده . (آنندراج ). || پدری که بچه ٔ زشت آورده باشد. (ناظم الاطباء): اَدَم َّ فلان ؛ بچه ٔ زشت روی زاد. (منتهی الارب ).صاحب بچه ٔ زشتی شد. ولد له ولد دمیم . (م...
-
مفاضح
لغتنامه دهخدا
مفاضح .[ م َ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ مَفضَحة. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها : اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه ). و رجوع به مفضح...
-
زشت روی
لغتنامه دهخدا
زشت روی . [ زِ ] (ص مرکب ) زشت رو. بدروی . بدشکل . (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهره ٔ زشت باشد. زشت صورت . (از فرهنگ فارسی معین ). قَمهَد. دَمامَه . طِنفِس . مُشَوَّه . دَمیم . زَکازِک . (منتهی الارب ) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش ...
-
خواتیم
لغتنامه دهخدا
خواتیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . انگشتری ها. خواتم . || خاتمه ها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خواتم : که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه ). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و ص...
-
دم دادن
لغتنامه دهخدا
دم دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن . دردمیدن . (یادداشت مؤلف ). باد کردن به دهان : سر نهد بر پای تو قصاب واردم دهد تا خونْت ریزد زارزار. مولوی .و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم دادند و از گل حکمت دیگها ساختند. (از جامع التواریخ رشیدی ). || بخار ب...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...