کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمیده
لغتنامه دهخدا
دمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . || آماسیده . بادکرده . ورم کرده . پف کرده . بالاآمده از پوکی . (یادداشت...
-
جستوجو در متن
-
نادمیده
لغتنامه دهخدا
نادمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ندمیده . نارسته . سبزنشده . || طلوع نکرده . طالع نشده . مقابل دمیده . رجوع به دمیده شود.
-
احبنجار
لغتنامه دهخدا
احبنجار.[ اِ ب ِ ] (ع مص ) دمیده شدن از خشم . (منتهی الارب ).
-
اندیاق
لغتنامه دهخدا
اندیاق . [ اِ ] (ع مص ) دمیده گردیدن . (یادداشت مؤلف ). دمیده گردیدن شکم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انتفاخ . (از اقرب الموارد). یقال : انداق بطنه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بی دم
لغتنامه دهخدا
بی دم . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دم ) بی نفس . || بی نفسی که به خیر و دعا بر کسی دمیده شود.- بیدم مردان ؛ بی نفس دمیده شده به خیر و دعا بر کسی . بی دعای اولیأاﷲ. (آنندراج ). و رجوع به دَم شود.
-
دحقلة
لغتنامه دهخدا
دحقلة. [ دَ ق َ ل َ] (ع مص ) دمیده شدن شکم . (منتهی الارب ). آماس شکم .
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
-
شکوفته
لغتنامه دهخدا
شکوفته . [ ش ِ / ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) واشده .(ناظم الاطباء). شکفته . دمیده . رجوع به شکفته شود.
-
احبجرار
لغتنامه دهخدا
احبجرار. [ اِ ب ِ ] (ع مص ) دمیده شدن از خشم . (منتهی الارب ). || احبجرار شی ٔ؛ سطبر گردیدن .
-
تازه خط
لغتنامه دهخدا
تازه خط. [زَ / زِ خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه از رخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد : با لب تازه خطش چند سیاهی بزندچهره ٔ آب خضر را ب...
-
آتش برزین
لغتنامه دهخدا
آتش برزین . [ ت َ ش ِ ب َ ] (اِخ ) آذر برزین : کسی که آتش برزین ندیده بود بدیدرخش چو آتش و زلفش دمیده ریحانش .سلمان ساوجی .
-
دعاخوانده
لغتنامه دهخدا
دعاخوانده . [ دُ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه بر آن دعا خوانده اند: نقل یا غذای دعاخوانده ؛ که آیات و کلماتی که عنوان دعا دارد خوانده و بر آن دمیده اند.
-
محذل
لغتنامه دهخدا
محذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مژه که حاذله گرداند چشم را و حاذله چشمی را گویند که آب از آن روان گردد و جای مژه سرخ و دمیده شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
مسطوع
لغتنامه دهخدا
مسطوع .[ م َ ] (ع ص ) گرد و غبار بلندشده و برآمده و بلندگردیده . || بوی برآمده و پراکنده شده . || صبح دمیده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).