کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دموی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دموی
لغتنامه دهخدا
دموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم به معنی خون باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). رجوع به دم شود.
-
دموی
لغتنامه دهخدا
دموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم . خونی : اسهال دموی . (یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون . (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد...
-
واژههای مشابه
-
اسهال دموی
لغتنامه دهخدا
اسهال دموی . [ اِ ل ِ دَ م َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسهال خونی شود.
-
جستوجو در متن
-
چارجوی فطرت
لغتنامه دهخدا
چارجوی فطرت . [ ی ِ ف ِ رَ ] (اِ مرکب ) عناصر اربعه . (آنندراج ). || چهار مزاج انسانی یعنی دموی و صفراوی و بلغمی و سودائی . (ناظم الاطباء).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویه ٔ محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
-
اسهال خونی
لغتنامه دهخدا
اسهال خونی . [ اِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذوسنطاریا . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دل پیچه . سحج . اسهال دموی . پیچاک .
-
تب مطبقه
لغتنامه دهخدا
تب مطبقه . [ ت َ ب ِ م ُ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دموی لازم است و بر دو نوع بود: یکی از عفونت خون در عروق و خارج عروق خیزد و دیگری از سخونت خون و غلیان آن بدون عفونت . (از بحر الجواهر).
-
ماشرا
لغتنامه دهخدا
ماشرا. [ ش َ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که ماده ٔ آن از خون باشد. (برهان )(آنندراج ). اکنون در پارسی مستعمل است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی . (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراو...
-
دلدع
لغتنامه دهخدا
دلدع . [ دُ دُ ] (ع اِ) به لغت شام ، نباتی است برگش به برگ سیب ماند، جهت سم مار و اسهال دموی و رعاف مفید است . (منتهی الارب ). به لغت اهل بیت المقدس نوعی از کلخ است و به یونانی سفندولیون نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). کلخ الدبی . تافیفر...
-
دغه
لغتنامه دهخدا
دغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت . باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت . بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت . حَ...
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بثرة و بثر. (منتهی الارب ). رجوع به بثر و بثرة شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غلة و جمرة و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات...
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی از ریش و یا عام است . ج ، دَمامیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دُمَل . ج ، دمامیل . (دهار). ریش ، و به تخفیف میم نیز آید. جمع نادر آن دمامیل است . (از اقرب الموارد).و رجوع به دُمَل و دنبل شود. دانه ای اس...
-
خماهان
لغتنامه دهخدا
خماهان . [ خ ُ ] (اِ) سنگی باشد بغایت سخت و تیره رنگ بسرخی مایل و آن دو نوع است نر و ماده و چون نر آن را با آب بسایند مانندشنجرف سرخ شود و ماده ٔ آن همچو زرنیخ زرد گردد و گویند آن نوعی از آهن است و طبیعت هر دو سرد بود چون بر ورمهای صفراوی و دموی طلا ...