کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دملج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دملج
لغتنامه دهخدا
دملج . [ دُ ل ُ / ل َ ] (ع اِ) بازوبند. ج ، دَمالِج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار).
-
جستوجو در متن
-
دمالج
لغتنامه دهخدا
دمالج . [ دَ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ دملج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). ج ِ دملج ، به معنی بازوبند. (آنندراج ). رجوع به دملج شود.
-
دبلیس
لغتنامه دهخدا
دبلیس . [ دَ ] (ع اِ) می نماید که کلمه صورت دگرگون شده ٔ دملیج (دملج ) باشد. (دزی ج 1 ص 424). نوعی از انگشتری است که زنان مراکش به دست کنند. (ناظم الاطباء).
-
عضاد
لغتنامه دهخدا
عضاد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوبند. (منتهی الارب ). دملج . (اقرب الموارد). || آهنی سرکج مانند داس که شبان بدان شاخ درخت را بر شتر فروکشد. || داغ بازوی شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
بازوبند
لغتنامه دهخدا
بازوبند. [ ب َ ](اِ مرکب ) هر چیزی که بربازو بندند، خواه از سنگهای قیمتی باشد یا غیر آن . (ناظم الاطباء) . بندی مرصع که زینت را به بازو بندند. (یادداشت مؤلف ). پاره ٔ زیوری است معروف . (آنندراج ). حلقه ای که اغلب از فلزات قیمتی تهیه و به بازوی پهلوا...
-
ابن القلیوبی
لغتنامه دهخدا
ابن القلیوبی . [ اِ نُل ْ ق َل ْ ] (اِخ ) علی بن محمد. شاعر اندلسی . بلطافت اشعار و مهارت در تشبیهات مشهور است . او مادح درباریان عزیز عبیدی بوده و در اوائل سلطنت ظاهر درگذشته است . و سه بیت ذیل او راست :ولا ضوء الاّ من هلال کاَنّماتفرّق منه الغیم عن...
-
دملوج
لغتنامه دهخدا
دملوج . [ دُ ] (ع اِ) بازوبند. ج ،دمالیج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دملج . بازوبند. ج ، دمالج ، دمالیج . (مهذب الاسماء). دست برنجن . (اقرب الموارد) . || رخت . (منتهی الارب ). رخت و متاع . (ناظم الاطباء). || (ص ) سنگ تابان . (منتهی ال...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...