کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمعه
لغتنامه دهخدا
دمعه .[ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دمعة. اشک چشم . (از لغت محلی شوشتر). اشک و سرشک . (ناظم الاطباء). || قسمی از دوشاب خام که صافی آن را نیز دمعه گویند.(لغت محلی شوشتر). || علتی است که پیوسته بی گریه و بی مراد اشک می آید و این علت بعضی را لازم باشد و ...
-
واژههای مشابه
-
دمعة
لغتنامه دهخدا
دمعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) قطره ٔ سرشک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اشک . ج ، دمع. (دهار). سرشک . اشک . ارس . (یادداشت مؤلف ). || علتی که بدان چشم همواره تر و پرآب باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب ر...
-
دمعة
لغتنامه دهخدا
دمعة. [ دَ م ِ ع َ ] (ع ص ،اِ) زن زودسرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زن زودگری و پراشک چشم . (از اقرب الموارد).
-
غدد دمعه
لغتنامه دهخدا
غدد دمعه . [ غ ُ دَ دِ دَ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد اشکی . رجوع به غدد اشکی شود.
-
جستوجو در متن
-
ظفری
لغتنامه دهخدا
ظفری . [ ظُ ] (ص نسبی ) (عظم ...) رجوع به دمعه ٔ (عظم ...) شود.
-
دمعاء
لغتنامه دهخدا
دمعاء. [ دُ م َ ] (ع اِ) ج ِ دمیع. (از اقرب الموارد). رجوع به دمیع و دمعة شود.
-
دمع
لغتنامه دهخدا
دمع. [ دُ م ُ ] (ع اِ) نشان و اثر آب چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه . (ناظم الاطباء). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است . (از اقرب الموارد).
-
ناظران
لغتنامه دهخدا
ناظران . [ظِ ] (ع اِ) دو مجرای دمعه که از گوشه ٔ چشم به جانب بینی فرود می آید. (ناظم الاطباء). عرقان علی حرفی الانف یسیلان من المؤقین . (اقرب الموارد). دو رگ از سوی بینی . (مهذب الاسماء). نام دو رگ است در عرض بینی .
-
ارس
لغتنامه دهخدا
ارس . [ اَ ] (اِ) اشک . (جهانگیری ). آب چشم . (صحاح الفرس ) (اوبهی ). اشک چشم . دمع. دمعة : ز آهم بود یک شراره درخش اَرَس باشداَرْس ِ مرا مایه بخش . قریعالدهر.اَرَس شد اَرْس ِ من از جستجویت .لطفی .
-
رساغ
لغتنامه دهخدا
رساغ . [ رِ ] (ع اِ) سنگی است شبیه به خرچنگ ، در دوم سرد وقریب القوه به سرطان و جهت جلدی باصره و دمعه نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) . || رسنی که بر رسغ ستور و جز آن بندند و سپس آنرا به میخ استوار کنند تا رفتن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (...
-
اشیاف سماق
لغتنامه دهخدا
اشیاف سماق . [ اَش ْ ف ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برای رطوبتها و دمعه و حکه و جرب و سلاق و بیاض خفیف و بیماریهای ناشی از حرارت نافع است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 49 همان کتاب و ص 304 تحفه شود.
-
بیرون خاسته
لغتنامه دهخدا
بیرون خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده . بیرون خیزیده . جاحظ. پُلُغزده . ورقلمبیده . خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته . (فرهنگ لغات عامیانه ) : و علامت آنست که چشم بیرون خاسته باشدو دمعه پیوسته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). علامت آن...
-
دموع
لغتنامه دهخدا
دموع . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دَمْع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (ناظم الاطباء). ج ِ دمعة. (دهار). ج ِ دمع، به معنی اشک چشم از اندوه یا از شادی . (آنندراج ) (از غیاث ). و رجوع به دمع شود.- دموع ایوب ؛ دمع ایوب . بقلةالتسبیح ...