کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمش
لغتنامه دهخدا
دمش . [ دَ م َ ] (ع مص ) به هیجان آمدن از گرما و یا از خوردن دوا. (ناظم الاطباء). شورش دل از گرمی یا از خوردن . (منتهی الارب ): سعفه ؛ دمش سر. (دستوراللغة).
-
دمش
لغتنامه دهخدا
دمش . [ دَ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دمیدن . تنفس . (ناظم الاطباء) : دم مانند او را [ اژدهای موسی را ] آوازی بود از دهن و دمشی از بینی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 441).به بوی جود وی آیند سایلان به جنابش بلی که مشک به خود ره نماید از دمش ند. ابن یمی...
-
جستوجو در متن
-
برشکافتن
لغتنامه دهخدا
برشکافتن . [ ب َ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شکافتن : از دمش برشکافت تا بدمش بچه ٔ گوریافت در شکمش . نظامی .و رجوع به شکافتن شود.
-
اعکی
لغتنامه دهخدا
اعکی . [ اَ کا ] (ع ص ) آنکه بن دمش درشت باشد. (منتهی الارب ). آنکه بن دمش سطبر و درشت باشد. (آنندراج ). حیوانی که بن دم آن بیمو و درشت باشد. (از اقرب الموارد). || درشت و سطبر هر دو پهلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه جنبین وی درشت ب...
-
خارمند
لغتنامه دهخدا
خارمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بشکل خار. چون خار. حقیر. پست . خوار : کودکان خانه دمش می کنندباشد اندر دست طفلان خارمند.(مثنوی ).
-
فراغت یافتن
لغتنامه دهخدا
فراغت یافتن . [ ف َ غ َ ت َ ] (مص مرکب ) پرداختن . به پایان رساندن . فراغ : چو از گفتن فراغت یافت شاپوردمش در مه گرفت و حیله در هور. نظامی .رجوع به فراغ و فراغت شود.
-
طوطیانوش
لغتنامه دهخدا
طوطیانوش . (اِخ )نام دبیر اسکندر بود و او را در لشکر پادشاه زنگ بقتل آوردند و خون او را خوردند. (برهان ) : کشیده دمش طوطیان را به دام سخن پروری طوطیانوش نام .نظامی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
دم گسستن
لغتنامه دهخدا
دم گسستن . [ دَ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن نفس . جان سپردن : دلم خرید و غم جان فشاند در قدمش گرش دمی نخورم غم شود گسسته دمش .مجد همگر (از آنندراج ).
-
دیزج
لغتنامه دهخدا
دیزج . [ دَ زَ ](معرب ، ص ، اِ) اسب که از کاکل تا دمش خط سیاه داشته باشد معرب دیزه بالکسر و لماعربوه فتحوه . (منتهی الارب ). رجوع به دیزه و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 481 شود.
-
مشک نکهت
لغتنامه دهخدا
مشک نکهت . [ م ُ / م ِ ن َ هََ ] (ص مرکب ) که دمش خوشبوی باشد. که چون مشک خوشبوی باشد : دهان صبا مشک نکهت شد از می به بوی می اندر صبا می گریزم . خاقانی .ورجوع به مشک و نکهت شود.
-
ام صفیدة
لغتنامه دهخدا
ام صفیدة. [ اُم ْ م ِ ص ُ ف َدَ ] (ع اِ مرکب ) صاحب اقرب الموارد در ذیل ذُعَرَةمی نویسد: ذعرة پرنده ٔ کوچکی است در درخت می نشیند و دمش را تکان می دهد و هرگز دیده نمی شود مگر در حال ترس و آن در نزد عامه ٔ بلاد ما به ام صفیده معروف است .
-
ام عویف
لغتنامه دهخدا
ام عویف . [ اُم ْ م ِ ع ُ وَ ] (ع اِ مرکب ) جانور کوچک سبزرنگی است که سری بزرگ و چهارپر و دمی دراز دارد و همین که انسان را ببیند بر دمش می ایستد و پرش را می گشاید و پرواز نمی کند. (از المرصع).
-
خاشنشار
لغتنامه دهخدا
خاشنشار. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) مرغی است که دمش مانند دم فیل باشد. (آنندراج ). به ترکی آن را قیل قریوق می گویند. صاحب فرهنگ شعوری گوید نام آن قیل قویرق است یعنی دم موئین . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362).
-
موشک پران
لغتنامه دهخدا
موشک پران . [ ش َ ک ِ پ َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری است سفید و شبیه به موش و از سر تا دمش خطی سیاه کشیده و دمش موی بسیار دارد و در بالای درخت می باشد و ازدرخت به درخت می جهد هرچند فاصله بسیار باشد و از این جهت است که موشک پران گویندش . (ب...