کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دَ م َ ] (ع اِ) پاره ٔ خون . (منتهی الارب ).پاره ای از خون ، و هی اخص من الدم . (ناظم الاطباء).
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دِم ْ م َ ] (ع اِ) شپش . || مرد کوتاه بالای حقیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مورچه . (منتهی الارب ). || گربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الا...
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) روش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طریقه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک نوع بازیچه است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || یکی از سوراخهای کلاکموش . ج ، دُمَم . (منتهی الا...
-
واژههای مشابه
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َ / م ِ] (ص نسبی ) منسوب به دم : یک دمه . (یادداشت مؤلف ).- یک دمه ؛ به اندازه ٔ یک دم . به قدر یک لحظه : صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست . سعدی . || (اِ) باد و برف و سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از...
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َه ْ ] (ع اِ) بازیچه ای مر کودکان تازی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َه ْ] (ع مص ) سخت گرم شدن ریگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || سخت شدن گرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرما بر سگ . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَم ْه ْ ] (ع مص ) گرم کردن آفتاب چیزی را و یا سخت شدن آن چیز بر روی آفتاب . (ناظم الاطباء).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دُ م َ / م ِ] (ص نسبی ) منسوب به دم : کژدمه . (یادداشت مؤلف ).
-
یک دمه
لغتنامه دهخدا
یک دمه . [ ی َ / ی ِ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) ناپایدار و فانی و بی ثبات . (ناظم الاطباء).- مقارنت یک دمه ؛ مصاحبت و همدمی فانی . || یک دم . یک لحظه : صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست .سعدی .
-
دمه گیر
لغتنامه دهخدا
دمه گیر. [ دَ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ نفس . خبه کننده . دم گیر. (یادداشت مؤلف ).
-
دمه یو
لغتنامه دهخدا
دمه یو. [ دَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
لیارج دمه
لغتنامه دهخدا
لیارج دمه . [ رَ دَ م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان ، واقع درده هزارگزی جنوب لنگرود. کوهستانی ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 295 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا لبنیات ، چای و عسل . شغل اهالی گله داری و زراعت وص...
-
باد و دمه
لغتنامه دهخدا
باد و دمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) باد همراه با مه .