کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دماغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دماغی
لغتنامه دهخدا
دماغی . [ دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دماغ ، به معنی مغز. مغزی . مخی : امراض دماغی . (یادداشت مؤلف ). || باطل و بیهوده و بیمعنی . (ناظم الاطباء). || مغرور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). متکبر. (آنندراج ). || هرزه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
گنده دماغی
لغتنامه دهخدا
گنده دماغی . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت گنده دماغ . رجوع به گنده دماغ شود.
-
گرم دماغی
لغتنامه دهخدا
گرم دماغی . [ گ َ دِ ] (حامص مرکب ) کنایه از تکبر باشد. (غیاث ) (آنندراج ). غرور. نخوت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). || عربده . مستی . رجوع به گرم دماغ شود.
-
آشفته دماغی
لغتنامه دهخدا
آشفته دماغی . [ ش ُ ت َ / ت ِدِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و صفت آشفته دماغ .
-
تازه دماغی
لغتنامه دهخدا
تازه دماغی . [ زَ / زِ دِ ] (حامص مرکب ) دانائی و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
عنکبوتیه ٔ دماغی
لغتنامه دهخدا
عنکبوتیه ٔ دماغی . [ ع َ ک َتی ی َ / ی ِ ی ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمتی ازپرده ٔ عنکبوتیه است که دماغ را می پوشاند و دارای دوورقه ٔ جداری و احشائی و یک حفره ٔ میانی است . ورقه ٔ جداری به سطح داخلی سخت شامه اتصال دارد، و ورقه ٔ احشائی روی سطح ...
-
نازک دماغی
لغتنامه دهخدا
نازک دماغی . [ زُ دَ ](حامص مرکب ) صفت نازک دماغ . رجوع به نازک دماغ شود.
-
خوش دماغی
لغتنامه دهخدا
خوش دماغی . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (حامص مرکب ) حالت خوش دماغ . مزاح . شوخی . عمل لاغ و خوش دأبی .- خوش دماغی جنبیدن ؛ دنگش گرفتن . دنه اش گرفتن .
-
جستوجو در متن
-
آشفته عقلی
لغتنامه دهخدا
آشفته عقلی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ع َ ] (حامص مرکب ) آشفته دماغی .
-
آشفته مغزی
لغتنامه دهخدا
آشفته مغزی . [ ش ُ ت َ / ت ِ م َ ] (حامص مرکب ) آشفته دماغی .
-
زپه
لغتنامه دهخدا
زپه . [ زِپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص ) کله کاهو. (یادداشت مؤلف ). || درشت هیأت . دماغی (بینیی ). (یادداشت مؤلف ).
-
فروشکستن
لغتنامه دهخدا
فروشکستن . [ ف ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . رجوع به شکستن شود. || شکست دادن و خوار کردن .دماغ سوزاندن : اگر کسی دماغی دارد او را فروشکند و دعوی از سر بیرون کند. (تذکرة الاولیاء).
-
صلبیة
لغتنامه دهخدا
صلبیة. [ ص ُ بی ی َ ] (ع اِ) نام پرده ٔ هفتم از هفت پرده ٔ چشم که اندرون همه ٔ پرده ها است . (غیاث اللغات ). طبقه ای از هفت طبقه ٔ چشم که منشاء آن اطراف غشاء صلب دماغی است که بر پشت عصبه ٔ مجوفه است .