کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل و جگر،دل و جیگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سیه درون
لغتنامه دهخدا
سیه درون . [ ی َه ْ دَ ] (ص مرکب ) سیه دل . بدخواه . (ناظم الاطباء). سیه دل . تاریک دل . سیه جگر. رجوع به سیه دل و سیاه دل شود.
-
جغوربغور
لغتنامه دهخدا
جغوربغور. [ ج َ ب َ ] (اِ مرکب ) جغربغر. قلیه پیتی . حسرت الملوک . خوراکی است که از سرخ کردن جگر و دل و قلوه ٔ خردکرده وپیاز در روغن میپزند. رجوع به چغربغر و حسرت الملوک شود. در پایان دیوان ابواسحاق اطعمه در شرح اصطلاحات دیوان ، حسرت الملوک بمعنی بری...
-
غلوه
لغتنامه دهخدا
غلوه . [ غ ُل ْ وَ / وِ ] (اِ) کُلیَه . گُردَه . قلوه . رجوع به کلیه و گرده و قلوه شود.- دل دادن و غلوه گرفتن ؛ سخت با اشتیاق به گفته های کسی گوش دادن .- دل و غلوه ای ؛ آنکه جگر و غلوه و دل وخایه ٔ گوسفند فروشد. دل و قلوه ای .
-
خسته جگر
لغتنامه دهخدا
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] (ص مرکب ) با جگر مجروح . بسیار غمگین . بسیارملول . سخت غمناک . سخت دل ناشاد. دل ریش : چو شیر ژیان اندر آمد بسربژوبین پولاد خسته جگر. فردوسی .که سالار ما باد پیروزگرهمه دشمن شاه خسته جگر. فردوسی .بایوان همی بود خسته ...
-
جگرک
لغتنامه دهخدا
جگرک . [ ج ِ گ َ رَ ] (اِ مصغر) جگر که ریزه کرده بر سیخ کباب کنند. || طعامی که از جگر کنند بروغن و پیاز سرخ کرده . مطبوخی از جگر و دل . جگر که بقطعه های کوچک خرد کرده . چغوربغور.- امثال :صنار (صد دینار) جگرک سفره قلمکار نمیخاد (نمیخواهد).
-
سگ جگر
لغتنامه دهخدا
سگ جگر. [ س َ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان ). || کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل . (آنندراج ) : استخوان پیش کش کنم غم رازانکه غم میهمان سگ جگر است . خاقانی .|| مردم غردل و نامهربان . (برهان ).
-
حشا
لغتنامه دهخدا
حشا. [ ح َ ] (ع اِ) هرچه درون حجاب است در شکم از کبد و طحال و کرش و جز آن یا مابین ضلع خلفی که در آخر پهلوست تا ورک . آنچه در شکم باشد از دل و جگر و سپرز. رودگانی . (یادداشت مؤلف ). درون شکم . (منتهی الارب ). اندرون تهی گاه . (محمودبن عمر ربنجنی ) (...
-
احشاء
لغتنامه دهخدا
احشاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده . (غیاث ). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه : چون مار همه بر تن او بترکد اندام چون نار همه در شکمش خون شود احشا. مسعودسعد.|| در عرف عام ، اعضائی که ح...
-
هفت خزینه
لغتنامه دهخدا
هفت خزینه . [ هََ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت عضو باطن آدمی است که آن معده و جگر و شُش و دل و زَهره و سپرز و گرده باشد. (برهان ). || کنایت از هفت آسمان هم هست . (برهان ).
-
فولاددل
لغتنامه دهخدا
فولاددل . [ لادْ، دِ ] (ص مرکب ) قوی دل . پردل . بسیار پردل . که دل او چون فولاد سخت بود. بی باک . باجرأت : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوکام و لوح روی .منوچهری .
-
تشنه جگر
لغتنامه دهخدا
تشنه جگر. [ ت ِ ن َ / ن ِ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از اشتیاق باشد. (برهان ). کسی که اشتیاق چیزی را داشته باشد. (ناظم الاطباء). تشنه دل . کنایه از مشتاق است . (انجمن آرا) : تشنه جگر و غریق آبیم شب کور و ندیم آفتابیم . نظامی .ای که از آب عقیق تو فلک س...
-
جغربغر
لغتنامه دهخدا
جغربغر. [ ج َ غ ُ ب َ غ ُ ] (اِ مرکب ) جغوربغور. جگر و دل و قلوه ٔ گوسفند را که خردکرده و با پیاز در روغن سرخ کرده باشند. قلیه پیتی . حسرت الملوک . رجوع به جغوربغور و حسرت الملوک شود.
-
قلیه پتی
لغتنامه دهخدا
قلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).
-
ارتماض
لغتنامه دهخدا
ارتماض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت شدن امری بر کسی . || دل تافته و بی قرار گردیدن . || اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی . || تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از درد. (منتهی الارب ). سوخته شدن از درد و اندوه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || درجستن ...
-
میناجگر
لغتنامه دهخدا
میناجگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) خونین جگر. به رنگ شراب . سرخ : ز فکر نازک و دلچسب و مهجورشود میناجگر معشوق مغرور. حکیم زلالی (از آنندراج ).|| سلیم الطبع و نرم دل . (آنندراج ).