کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل شادکنک،دل خوش کنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خوش مزاح
لغتنامه دهخدا
خوش مزاح . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] (ص مرکب ) ملیح . شوخ . خوشمزه . خوش گو : سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار.سوزنی .
-
خوش داشتن
لغتنامه دهخدا
خوش داشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) نکو داشتن . خوب داشتن : به لطف خویش خدایاروان او خوش داربدان حیات بکن زین حیات خرسندش . سعدی .پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی .خوش است این پسر وقتش از روزگارالهی همه ...
-
قیلی ویلی رفتن
لغتنامه دهخدا
قیلی ویلی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قیلی ویلی رفتن یا کردن دل ، قند تو دل کسی آب شدن . شایق و مایل به چیزی بودن . خبری خوش شنیدن و از آن مسرور شدن . غنج زدن دل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیک منش
لغتنامه دهخدا
نیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
-
خوش لقائی
لغتنامه دهخدا
خوش لقائی . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (حامص مرکب ) خوب رویی . تازه رویی . خوش منظری : بشغل دل و رنج تن کم نکردی ازین تازه رویی وزین خوش لقایی .فرخی .
-
خوش آوازی
لغتنامه دهخدا
خوش آوازی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوش صدائی . خوش نغمه ای . خوش الحانی : خوش آوازی ناله ٔ چنگ اوخبر دادش از روی گلرنگ او. نظامی .جهانجوی را زآن دل آرام چست خوش آوازی و خوبی آمد درست .نظامی .
-
عمارت گر
لغتنامه دهخدا
عمارت گر. [ ع َ / ع ِ رَ گ َ ] (ص مرکب ) بنّا و معمار. (ناظم الاطباء). عمارت ساز : بحکمت مر دل ویرانت را خوش خوش عمارت کن که ویران را عمارت گر همی خوش خوش کند عمران .ناصرخسرو.
-
خوش خیال
لغتنامه دهخدا
خوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و پروای چیزی ندارد. که باکی از بروز ناملایمی ندارد.
-
خوش برگ
لغتنامه دهخدا
خوش برگ . [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از صاحب ثروت و باسامان . (آنندراج ) : نخواهم دل از او خوش برگ گرددکه مفلس زود شادی مرگ گردد.زلالی (از آنندراج ).
-
نکوخویی
لغتنامه دهخدا
نکوخویی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) نکوخو بودن . خوش خلقی . عمل و صفت نکوخو. رجوع به نکوخو شود : به نکوخویی خالی کند از کینه دل بدخواهی همچون دل اهریمن .فرخی .
-
نیک خصال
لغتنامه دهخدا
نیک خصال . [ خ ِ ] (ص مرکب ) خوش اخلاق . خوش رفتار. (فرهنگ فارسی معین ). نیک خو. خوش خصال : شاد باش ای ملک پاک دل پاک گهرکام ران ای ملک نیک خوی نیک خصال .فرخی .
-
طاب
لغتنامه دهخدا
طاب . (ع مص ) طِیب . طِیبة. تَطیاب . خوشمزه وپاک و پاکیزه گردیدن . || طابت الأرض ؛ گیاه ناک گردید زمین . || طِبت به نفساً؛ ای طابت به نفسی ؛ خوش شد دل من به او. || طابه ُ؛ خوش کرد آن را. پاک و پاکیزه ساخت . || ما اطیبه ُ!؛ چه پاکیزه و خوش است آن . (...
-
دلباز
لغتنامه دهخدا
دلباز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل بازنده . بازنده ٔ دل . دل باخته . شیفته . دلداده : به مستقر و سرای و سریر و مسند خویش بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز. سوزنی .رجوع به دل باخته و دل باختن شود.|| بلیغ و زبان آور. || شعبده باز. || (ص مرکب ) دلواز. باروح . خو...
-
کردار کردن
لغتنامه دهخدا
کردار کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوی نیک نشان دادن . با اخلاق خوش رفتار کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : کردار همی کردی تا دل به تو دادم چون دل بشد از دست ببستی در کردار.فرخی (از آنندراج ).
-
خوش نظر
لغتنامه دهخدا
خوش نظر. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ظَ ] (اِ مرکب ) لاله ٔخطایی . ریحان تاتاری . رستنی که هر یک از برگ آن بچند رنگ میشود و عصاره ٔ آن بر گوش چکانند کرم گوش را بکشد. مجنج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : چه خوری خون چو لاله ٔ دل سوزخوش نظر باش و بوستان افروز...