کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گرفته دل
لغتنامه دهخدا
گرفته دل . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) غمگین . اندوهناک . متألم : اگر گرفته دلی از جهانیان صائب ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش . صائب (از آنندراج ).رجوع به گرفتن دل شود.
-
گرم دل
لغتنامه دهخدا
گرم دل . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق سوخته . (آنندراج ). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است . عاشقان و دلسوختگان . || قوی دل . پشت گرم : تسکین جان گرم دلان را کنیم سردچون دم برآوریم بدامان صبحگاه . خاقانی .چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ...
-
نیک دل
لغتنامه دهخدا
نیک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش قلب . خوش فطرت . کریم النفس . مهربان . خیرخواه . (ناظم الاطباء). نیک درون . نیکونهاد. خیرخواه : که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای . فردوسی .بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان . فردوس...
-
سخت دل
لغتنامه دهخدا
سخت دل . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 18 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزار و پانصدگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه . هوای آن معتدل و دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود محصول ...
-
سخت دل
لغتنامه دهخدا
سخت دل . [ س َ دِ ](ص مرکب ) کنایه از بی مهر و سنگدل . (آنندراج ). ظالم .(مجموعه ٔ مترادفات ص 241). غلیظ القلب : دلیری سیه نامه ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس از وی خجل . سعدی .ای سخت دلان سست پیونداین شرط وفا بود که بی دوست ... سعدی .ای سخت دل تا به این ا...
-
زنده دل
لغتنامه دهخدا
زنده دل . [ زِ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مقابل افسرده دل و مرده دل . (آنندراج ). شاد و مسرور. مقابل افسرده دل و مرده دل . (فرهنگ فارسی معین ) : تنم را در قناعت زنده دل دارمزاجم را به طاعت معتدل دار. نظامی .من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو س...
-
سلیم دل
لغتنامه دهخدا
سلیم دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . بی مکر. بی ریا. (ناظم الاطباء) : آن یکی گفت از سر سردی که بدیدم سلیم دل مردی . سنایی .گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زاده ای . خاقانی .گفتا که مکن ای سلیم دل مردپیرامن این حدیث ن...
-
سفله دل
لغتنامه دهخدا
سفله دل . [ س ِل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس : ای مسلمانان میلاوه که دارد بازابجز آنکس که بود سفله دل و غمازا.ابوالعباس (از صحاح الفرس ص 290).
-
سگ دل
لغتنامه دهخدا
سگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیراغم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش . خاقانی .فرمود به سگدلان درگاه تا پیش...
-
شوریده دل
لغتنامه دهخدا
شوریده دل . [ دَ / دِدِ ] (ص مرکب ) شیدا. عاشق . آشفته احوال : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی .شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی . نظامی .مگس پیش شوریده دل پر نزدکه او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی .هرکه را کنج اخت...
-
صومعه دل
لغتنامه دهخدا
صومعه دل . [ ص َ م َ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 5500 گزی خاوری ورزقان و 4 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل و مایل به گرمی و مالاریایی است . 643 تن سکنه دارد. آب آن ا...
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
غافل دل
لغتنامه دهخدا
غافل دل . [ ف ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌ سَرِف ُ الفؤاد؛ مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
-
غنچه دل
لغتنامه دهخدا
غنچه دل . [ غ ُ چ َ / چ ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . غنچه خاطر. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خاطر شود.
-
فراخ دل
لغتنامه دهخدا
فراخ دل . [ ف َ دِ ] (ص مرکب ) پردل . بی باک . || شکم باره و پرخور : مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان . مردی فراخ دل و خورنده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).