کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل دادن(به کار) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل دل زدن
لغتنامه دهخدا
دل دل زدن . [ دِ دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، سریعشدن ضربان قلب از دویدن و جز آن . طپیدن دل ، چنانکه دل کسی که بسیار دویده است . اضطراب در دل . طپش در دل پدید آمدن . طپشی در دل پدید آمدن ، و بیشتر از تند رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). نفس...
-
عفریت دل
لغتنامه دهخدا
عفریت دل . [ ع ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه دلی چون دل دیو دارد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصر تک ، عفریت دل . (در وصف اسب ). (سندبادنامه ص 252).
-
گسسته دل
لغتنامه دهخدا
گسسته دل . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . (آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب .امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58).
-
گنجشک دل
لغتنامه دهخدا
گنجشک دل . [ گ ُ ج ِ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مجازاً ترسو. بزدل . کم زهره . کم جرأت .
-
گرسنه دل
لغتنامه دهخدا
گرسنه دل . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ / ن ِ دِ ](ص مرکب ) حسود و رشکین . (ناظم الاطباء) : طعمه ٔ گرسنه دلان سخن استخوان ریزه های خوان من است . حسین ثنایی (از آنندراج ).|| منتظر و مشتاق بودن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 343).
-
گرم دل
لغتنامه دهخدا
گرم دل . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق سوخته . (آنندراج ). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است . عاشقان و دلسوختگان . || قوی دل . پشت گرم : تسکین جان گرم دلان را کنیم سردچون دم برآوریم بدامان صبحگاه . خاقانی .چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ...
-
نیک دل
لغتنامه دهخدا
نیک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش قلب . خوش فطرت . کریم النفس . مهربان . خیرخواه . (ناظم الاطباء). نیک درون . نیکونهاد. خیرخواه : که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای . فردوسی .بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان . فردوس...
-
سخت دل
لغتنامه دهخدا
سخت دل . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 18 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزار و پانصدگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه . هوای آن معتدل و دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود محصول ...
-
سفله دل
لغتنامه دهخدا
سفله دل . [ س ِل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس : ای مسلمانان میلاوه که دارد بازابجز آنکس که بود سفله دل و غمازا.ابوالعباس (از صحاح الفرس ص 290).
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
فراخ دل
لغتنامه دهخدا
فراخ دل . [ ف َ دِ ] (ص مرکب ) پردل . بی باک . || شکم باره و پرخور : مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان . مردی فراخ دل و خورنده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
-
صبح دل
لغتنامه دهخدا
صبح دل . [ ص ُ دِ ] (ص مرکب ) مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان ) : گفتمش ای صبحدل ، سکه ٔ کارم مبرزرّ و سر اینک ز من ، سکه ٔ رخ برمتاب .خاقانی .
-
واپس دل
لغتنامه دهخدا
واپس دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) نگران . مضطرب . دل واپس : چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست واپس دل مشو.مولوی .
-
آرام دل
لغتنامه دهخدا
آرام دل . [ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔتسلی خاطر. مایه ٔ امید. معشوق . معشوقه : یکی تخته ٔ جامه هم نابریددو آرام دل کودک نارسیدروان را همی لعلشان نوش دادبیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی .هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکش...
-
آرزوی دل
لغتنامه دهخدا
آرزوی دل . [ رِ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد. کام . غایت مقصود : آخر ای آرزوی دل تا کی در دل این آرزو فروشکنم ؟حسن غزنوی .