کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلیل رد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیر دلیل
لغتنامه دهخدا
پیر دلیل . [ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منصبی در حوزه ٔ شیخ و مریدان . یکی از مراتب درویشان . در اصطلاح صوفیان کسی را گویند که واسطه ٔ میان مرید و مرشد کامل است . (فرهنگ نظام ).
-
تأمین دلیل
لغتنامه دهخدا
تأمین دلیل . [ ت َءْ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح قضایی ) توقیف دفاتر و اوراق و سایر چیزهایی که ممکن است برای اثبات دعوی به آنها استناد شود بمنظور جلوگیری از نابود شدن آنها، و یا توقیف دفاتر و اوراق و علائم و آثاری که نزد خوانده موجود ا...
-
دلیل آوردن
لغتنامه دهخدا
دلیل آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) استدلال کردن . ادلاء. استدلال . برهنة.(منتهی الارب ). برهان آوردن . حجت آوردن : ندارد کسی با تو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.سعدی .
-
دلیل انگیختن
لغتنامه دهخدا
دلیل انگیختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برهان آوردن . حجت آوردن .
-
دلیل جستن
لغتنامه دهخدا
دلیل جستن . [ دَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) در پی دلیل برآمدن . استدلال . || راهنما جستن . راهبر جستن . بلد راه طلبیدن : سوءالت صوابست و فعلت جمیل به منزل رسد هرکه جوید دلیل .سعدی .
-
دلیل کردن
لغتنامه دهخدا
دلیل کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلالت کردن . دال بودن . نشان بودن . نمودن : نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ سال بود. (نوروزنامه ). شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی...
-
دلیل گرفتن
لغتنامه دهخدا
دلیل گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استدلال . (از دهار). دلیل کردن . || نتیجه گرفتن . نتیجه حاصل کردن . || راهبر و راهنما بدست آوردن . (ناظم الاطباء).
-
بی دلیل
لغتنامه دهخدا
بی دلیل . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دلیل ) بدون برهان . بدون حجت . که دلیل ندارد. رجوع به دلیل شود.
-
خال دلیل
لغتنامه دهخدا
خال دلیل . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایل تیمور، بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 25 هزارگزی جنوب مهاباد و 9 هزارگزی خاورشوسه ٔ مهاباد به سردشت . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و مالاریایی . دارای 204 تن سکنه که زبانشان کردی و مذهبش...
-
جستوجو در متن
-
ایقاع
لغتنامه دهخدا
ایقاع . (ع اِ) از نظر فقه و علم حقوق ، عمل قضایی یک طرفه ای است که دارای دو شرط ذیل است : الف : عمل یکطرفه باشد. ب : قابل فسخ و رد نباشد. در فقه و قانون مدنی ایران ایقاع را فقط در حوزه ٔ روابط «حقوق خصوصی » فرض میکنند و حال این که در روابط حقوق عمومی...
-
تقرب
لغتنامه دهخدا
تقرب . [ ت َق َرْ رُ ] (ع مص ) نزدیکی جستن . (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ؛ یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیله ٔ آن چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن .(آنندراج ) : شرمم می آید که او...
-
نصیرالدین
لغتنامه دهخدا
نصیرالدین . [ ن َ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالجلیل بن ابوالحسین بن ابوالفضل قزوینی رازی ملقب به نصیرالدین ومکنی به ابوالرشید از علمای شیعه و از مؤلفین قرن ششم هَ . ق . است ، وی به سال 504 هَ . ق . ولادت یافته و بعد از سال 585 درگذشته است از تصنیفات اوست :...
-
یحیی نحوی
لغتنامه دهخدا
یحیی نحوی . [ ی َح ْ یا ن َح ْ وی ] (اِخ ) اسکندرانی . تلمیذ ساواری و اسقف یکی از کنائس مصر بود به مذهب نصارای یعقوبیه . سپس از قول به تثلیث بازگشت . اسقفها گرد آمدند و با او مناظره کردند و او در مناظره غالب گشت . اسقفها باز از او خواهش رجوع از عقیده...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ](اِخ ) ابن جعفر صادق بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب هاشمی مدنی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده و صاحب تکمله ٔ امل الاَّمل گوید: چون مردی پارسا بود ابوبصیر گمان کرد که پس از امام صادق پسروی اسماعیل امام خواهد بو...