کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلیران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اجحم
لغتنامه دهخدا
اجحم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) ابن دَنْدَنَة. یکی از دلیران عرب .
-
تآکل
لغتنامه دهخدا
تآکل . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) با هم خوردن . || کشتن دلیران بعضی مر بعض را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
دلیرافکن
لغتنامه دهخدا
دلیرافکن . [ دِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلیرافکننده . افکننده ٔدلیر. هلاک کننده ٔ شجاعان و دلیران . (ناظم الاطباء).
-
اذمار
لغتنامه دهخدا
اذمار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذَمِر. دلیران . || زیرکان . || بسیار یاری گران . (آنندراج ).
-
پدروان
لغتنامه دهخدا
پدروان . [ پ ِ دَ ](اِخ ) نام پهلوانی از پهلوانان گشتاسب : پدروان که بود از دلیران اوی چشنوان که بود از دبیران اوی .فردوسی .
-
تندرخروش
لغتنامه دهخدا
تندرخروش . [ ت ُ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) غرنده مانند رعد. (ناظم الاطباء) : به پیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش .نظامی .
-
گژدهم
لغتنامه دهخدا
گژدهم . [ گ َ دَ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی است ایرانی . (برهان ) (آنندراج ) : بدین روی دژدار بد گژدهم دلیران بیدار بااو بهم . فردوسی .رجوع به فهرست ولف شود.
-
زیرک سر
لغتنامه دهخدا
زیرک سر. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) زیرکسار : که ای شیرمردان نام آوران دلیران وگردان و زیرک سران . شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به زیرکسار شود.
-
فانس
لغتنامه دهخدا
فانس . [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از دلیران شهر هالیکارناس که در شرح لشکرکشی کمبوجیه به مصر نام او آمده است . (از ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 486).
-
دلیروار
لغتنامه دهخدا
دلیروار. [ دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با دلیری . دلیرانه . چون دلیران : میدان فراخ یافته ایم و دلیرواربر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ .سوزنی .
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور. (یادداشت مؤلف ) : یکی پهلوان بود شیروی نام ...بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه .فردوسی .
-
قاصم
لغتنامه دهخدا
قاصم . [ ص ِ ] (ع ص ) درهم شکننده . (ناظم الاطباء) : مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده ٔ دل دلیران است او را مغبون و زبون نگرداند. (سندبادنامه ).
-
قدائم
لغتنامه دهخدا
قدائم . [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قدوم . نیک مبارزان و دلیران . رجوع به قدوم شود. ج ِ قدیم . (منتهی الارب ). رجوع به قدیم شود.
-
بادلج
لغتنامه دهخدا
بادلج . [ ل َ ] (اِ) بادلیج باشد. رجوع به بادلیج شود: از صدای های و هوی دلیران عرصه ٔ میدان از غرش توپ و بادلج پرآشوب گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
برتاس
لغتنامه دهخدا
برتاس . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان و دلیران . (برهان ).بقول نظامی در داستان اسکندر و روس نام پهلوانی بوده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به برطاس شود.