کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلیر
لغتنامه دهخدا
دلیر. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان ، بخش کلاردشت ، شهرستان نوشهر، با 850 تن سکنه . واقع در 32 هزارگزی جنوب باختری مرزن آباد و 12 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ چالوس به تهران . آب آن ازچشمه و رود محلی و محصول آن غلات است . اهالی این ده در زمستان...
-
دلیر
لغتنامه دهخدا
دلیر. [دِ ] (ص ) دلاور. شجاع . بهادر. (از ناظم الاطباء). بادل . پردل . دلدار. نیو. هزو. (برهان ). مقابل بددل . أحوَس . ألیَث . ألیَس . أهیَس . أیهَم . باسِل . (منتهی الارب ). بَطَل . (دهار). بَیهَس . (منتهی الارب ). جَری .(دهار). حَسَکة. مَسَکة....
-
واژههای مشابه
-
دلیر گردیدن
لغتنامه دهخدا
دلیرگردیدن . [ دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دلاور شدن .دلیر گشتن . شجاع شدن : صرامة؛ دلیر و چالاک گردیدن . (از منتهی الارب ). || جسور شدن . بی باک شدن . اجتراء. تجرؤ. جراءة. (از منتهی الارب ) : و دیگر که بدخواه گردد دلیرچو بیند که کام تو آید بزیر. فردو...
-
دلیر شدن
لغتنامه دهخدا
دلیر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دلاور شدن . دلیر گشتن . شجاع شدن . استیساد. اقدام . بأس . بسالة. بطالة. بطولة. تجرؤ. شجاعة. (دهار). نجدة.نهاک . نهاکة. (تاج المصادر بیهقی ) : دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدن...
-
دلیر کردن
لغتنامه دهخدا
دلیر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دل دادن . شجاع و دلاور کردن . بی باک کردن . تجرئه . تشجیع. (المصادر زوزنی ). تطویع. (از منتهی الارب ). تنجید. (تاج المصادر بیهقی ). گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. (ترجمه ٔ طبری بلعم...
-
دلیر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
دلیر گردانیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دل دادن . دلاور کردن . شجاع کردن . دلیر کردن . || جسور کردن . گستاخ گردانیدن . تجرئه . (از منتهی الارب ) : رشتین ، اسکندررا دلیر گردانید و بر عیب و عوار دارابن دارا اطلاع داد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). هرک...
-
دلیر گشتن
لغتنامه دهخدا
دلیر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دلیر گردیدن . دلاور شدن . شجاع شدن . || جرأت کردن . مسلط و چیره گشتن : برشنا کردن دلیر نگشته بود. (منتخب قابوسنامه ص 31).عدل را کرد خواست ظلم تباه در جهان خواست گشت فتنه دلیر.مسعودسعد.
-
جستوجو در متن
-
ذمر
لغتنامه دهخدا
ذمر. [ ذَ م ِ ] (ع ص ) مرد شجاع و دلیر. دلیر. || زیرک . دریابنده . || رسا. || بسیار یاریگر. ج ، اَذمار.
-
مسکة
لغتنامه دهخدا
مسکة. [ م َ س َ ک َ ] (ع ص ) دلیر: هو حَسکة مسکة؛ او دلیر و شجاع است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اجتراء
لغتنامه دهخدا
اجتراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیر شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). دلیر گردیدن بر کسی . دلیری .
-
سبندی
لغتنامه دهخدا
سبندی . [ س َ ب َ دا ] (ع ص ) مرد دلیر و پیش درآینده در حرب . (منتهی الارب ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر از هر چیزی . (اقرب الموارد). || (اِ) پلنگ . ج ، سباند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
تجرئة
لغتنامه دهخدا
تجرئة. [ ت َ رِ ءَ ](ع مص ) دلیر کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مصدر قیاسی از باب تفعیل ، دلیر کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دلیر گردانیدن . (ناظم الاطباء).
-
هزو
لغتنامه دهخدا
هزو.[ هََ ] (ص ) مردم دلیر و شجاع را گویند. (برهان ).