کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلگرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلگرم
لغتنامه دهخدا
دلگرم . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) مشتاق . بامیل . شایق . (ناظم الاطباء). علاقه مند به کاری . امیدوار به کاری .- دلگرم شدن ؛ شایق شدن . علاقه مند گشتن . تشویق شدن . با شور و اشتیاق روی به کاری آوردن : در صحبت او ز نامداران دلگرم شدند خواستگاران . نظامی .-...
-
جستوجو در متن
-
بلکامه
لغتنامه دهخدا
بلکامه . [ ب ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: بل + کامه ) پرآرزو و بسیارکام .(برهان ). بسیارکام . (آنندراج ). آرزومند و مشتاق و دلگرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بُل شود : در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم پروین ز سرشک دیده جامه بر نهم .رودکی .
-
خواستگار
لغتنامه دهخدا
خواستگار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) طالب . خواستار. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ). آرزومند. (ناظم الاطباء) . مشتاق : از آن پس نشستند در مرغزارسخن گفته آمد ز هر خواستگار. فردوسی .بر صحبت او زمامداران دلگرم شدند خواستگاران . نظامی .اندک سوی من نگر اگرچه ...
-
دلگرمی
لغتنامه دهخدا
دلگرمی . [دِ گ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلگرم . دلگرم بودن . دلخوشی . اعتماد. اطمینان . امیدواری : مرا نیست دلگرمی از خواسته به فرزند گشتم دل آراسته . فردوسی .درخواست [ خواجه احمد حسن ] تا ایشان را بتازگی دلگرمی بوده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ ] (ص نسبی ) غمناک . (آنندراج ). غمگین . غم دار. غمین . اندوهناک . اندوهگین : رسیدند یاران لشکر بدوی غمی یافتندش پر از آب روی . فردوسی .همی گفت کاینم جهاندار دادغمی بودم از بهر تیمار داد. فردوسی .دو هفته همی گشت با یوز و بازغمی بود از آن ر...
-
مشافهه
لغتنامه دهخدا
مشافهه . [ م ُ ف َ / ف ِ هََ / هَِ ] (از ع ، اِمص ) مشافهت . گفتگوی . سخن گفتن رویاروی : دیگر روز به مشافهه در این معنی سخن گفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). و برفت و راست نیامد تا امیر او را بخواند و به مشافهه دلگرم کرد چنین حالها می بود و فترات می...
-
سازنده
لغتنامه دهخدا
سازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) صانع. عامل . درست کننده . بعمل آورنده . ترکیب کننده : اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان راچرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. || بانی . بنّا. برآرنده . عمارت کننده . بناکننده . پی افکننده : حاکم روز قضای تو ...
-
بازآوردن
لغتنامه دهخدا
بازآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن . تجدید کردن . برگرداندن .واپس آوردن . واپس دادن . (ناظم الاطباء) : رو تا قیامت ایدر زاری کن کی مرده را بزاری باز آری ؟ رودکی .که یارد شدن پیش گردان چین که بازآورد فره پاک دین . دقیقی .بدو گفت هومان که بازآ...
-
دل شکسته
لغتنامه دهخدا
دل شکسته . [ دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . شکسته دل . شکسته خاطر. محزون . غمناک . (آنندراج ). ملول . (ناظم الاطباء). مکسورالقلب . منکسرالقلب . رنجیده . آزرده . عمید. معمود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سپه دل شکسته پر از درد شاه خروشان و ...
-
تاج الملک
لغتنامه دهخدا
تاج الملک . [ جُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابونصربن بهرام القوهی وزیر شمس الدوله ٔ دیلمی . مؤلف تتمه ٔ صوان الحکمه در ترجمه ٔ احوال ابوعلی سینا آرد: ... پس تاج الملک او [ بو علی ] را بمکاتبه باعلاءالدوله متهم ساخت و او را گرفت و در قلعه ٔ نردوان [ فردجان ؟ ] ...
-
ساخته
لغتنامه دهخدا
ساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده : همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). || در تداول عامه در مقابل «...
-
نامدار
لغتنامه دهخدا
نامدار. (نف مرکب ) (از: نام + دار، دارنده ) مشهور. معروف . نامی . نام آور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مشهور در دلیری یاعلم یا هنر یا نیکی . (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . دارای آوازه . نیکنام . سرافراز. بزرگوار. باعزت . باآبرو. (از ناظم الاطباء). س...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامه ٔ چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده میدانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاهزادگان مغول برادر او تکودار را بسلطنت برداشتند و ...
-
مشروطیت
لغتنامه دهخدا
مشروطیت . [ م َ طی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) ساختمان کلمه مانند دیگر مصدرهائی که پسوند «ئیت » دارد عربی می نماید و چنان به نظر می رسد که از «مشروطه » اِ مفعول + «ئیت » ساخته شده است ، ولی چنان نیست که این نظر از هر جهت مورد تأیید باشد. بعضی گمان کرده ...