کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلنوازی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تلطف کردن
لغتنامه دهخدا
تلطف کردن .[ ت َ ل َطْ طُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نرمی کردن . مهربانی کردن . نوازش و دلنوازی کردن . لطف کردن : چون روی من ببینی با من کنی تلطف مهمان بری به خانه نقل و نبید آری . منوچهری .چون کرد ز روی مهربانی با او ز تلطف آنچه دانی . نظامی .دوان آمد و تل...
-
دل آسائی
لغتنامه دهخدا
دل آسائی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دلاسائی . دلداری . غمخواری ، و با لفظ کردن و فرمودن مستعمل است . (از آنندراج ). تسلی . تسلیت . دلنوازی . تعزیت . (ناظم الاطباء): بَیْسَک ؛ کلمه ای است که دروقت ترحم و دل آسائی کودک گویند. (از منتهی الارب ).- دل آسائی کر...
-
نیرنگ سازی
لغتنامه دهخدا
نیرنگ سازی . [ ن َ / ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) شعبده بازی . شعبده گری . مشعبدی . تردستی . حقه بازی . عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود : فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی . نظامی .شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی . ...
-
تیغبازی
لغتنامه دهخدا
تیغبازی . (حامص مرکب ) با هم بازی کردن به شمشیر... و همچنین دوتیغه بازی کردن . (آنندراج ). شمشیربازی . نبرد کردن با شمشیر : کاینجا نه حدیث تیغبازی است دلالگییی به دلنوازی است . نظامی .سوسن ز سر زبان درازی شد در سر تیغ و تیغبازی . نظامی .داشت از تیغ و...
-
جانبازی
لغتنامه دهخدا
جانبازی . [ جام ْ ] (حامص مرکب ) دلیری . مردانگی . (ناظم الاطباء). || عمل آنکه جان بازد. فداکاری . خود را بخطر جانی انداختن و با فعل کردن صرف میشود : کار من بازنمودن احوال است جانبازی شده است ؟ (تاریخ بیهقی ص 429).نخسب با تو بدل بازی اندر آمده ام چو ...
-
ساز دادن
لغتنامه دهخدا
ساز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) ساز بستن . ساز زدن . ساز پرداختن . ساز نواختن . (مجموعه ٔ مترادفات ) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ ترچنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده . صائب (از مترادفات ). || ساختن . آماده کردن : و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تا...
-
تسکین دادن
لغتنامه دهخدا
تسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک را ثابت به دها داد فتنه را تسکین . مس...
-
بازی کردن
لغتنامه دهخدا
بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قمار کردن . (ناظم الاطباء). لَهو. (ترجمان القرآن ). تَلَهّی . (زوزنی ) : تا چه بازی کند نخست حریف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی می...
-
زنجیری
لغتنامه دهخدا
زنجیری . [ زَ ] (ص نسبی ) کنایه از دیوانه است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، زنجریان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) : متواری راه دلنو...
-
درگرفتن
لغتنامه دهخدا
درگرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن . مؤثر افتادن . کار کردن . کارگر افتادن . اثر کردن . کارگر شدن . (ناظم الاطباء). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا جنازه ٔ او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در...
-
دل دادن
لغتنامه دهخدا
دل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو من تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود. منوچهری .دل دادم و کار برنیامدکام از لب یار بر...
-
تواضع
لغتنامه دهخدا
تواضع. [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) وضیع شدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فروتنی نمودن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ). فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرم گردنی و خواری نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را فرونهادن ...
-
چاره سازی
لغتنامه دهخدا
چاره سازی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) چاره گری . چاره اندیشی . مصلحت اندیشی . تدبیر. تأمل و تفکر : اگر دشمنی ترکتازی کندرقیب حرم چاره سازی کند. نظامی .به افکندنش چاره سازی کنندو ز او دعوی بی نیازی کنند. نظامی .شب و روز بی چاره سازی نیم در این پرده با...
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن دگر لاله رخ چون سهیل یمن . فردوسی .نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دل...
-
شفقت
لغتنامه دهخدا
شفقت . [ ش َ ف َ ق َ / ش َ ق َ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی . مهر. برّ. رحمت . رأفت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ). مهربانی و ترحم و رحم و نرم دلی و ملایمت و مرحمت و عنایت و نوازش و دلنوازی و ملاطفت . (ناظم الاطباء). شفقت که بعضیها به تشدید قاف خوانند در اص...