کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلند
لغتنامه دهخدا
دلند. [ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان . واقع در 10هزارگزی باختر را میان و در کنار راه شوسه ٔ رامیان به گرگان با 280 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
اعمی دل
لغتنامه دهخدا
اعمی دل .[ اَ ما دِ ] (ص مرکب ) کوردل . بی بصیرت : اهل دنیا زآن سبب اعمی دلندشارب شورابه ٔ آب وگلند.مولوی .
-
پوشیده دل
لغتنامه دهخدا
پوشیده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کوردل : کسانی که پوشیده چشم و دلندهمانا کزین توتیا غافلند.سعدی .
-
شادمانه دل
لغتنامه دهخدا
شادمانه دل . [ ن َ / ن ِ دِ ] (ص مرکب ) دلشاد. شادمان : ز جاه دولت او خلق شادمانه دلندز جاه و دولت خود شاد باد و برخوردار.سوزنی .
-
گسسته دل
لغتنامه دهخدا
گسسته دل . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . (آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب .امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58).
-
شکسته سلیح
لغتنامه دهخدا
شکسته سلیح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلاح . که ابزار جنگی وی شکسته باشد : شکسته سلیح و گسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر. فردوسی .شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .رجوع به شکسته سلاح شود.
-
مفتکر
لغتنامه دهخدا
مفتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) فکر. اندیشه : آن ملیحان که طبیبان دلندسوی رنجوران به پرسش مایلندور حذر از ننگ و از نامی کنندچاره ای سازند و پیغامی کنندورنه در دلشان بود آن مفتکرنیست معشوقی ز عاشق بیخبر.مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
-
پوشیده چشم
لغتنامه دهخدا
پوشیده چشم . [ دَ / دِ چ َ ] (ص مرکب ) کور. نابینا. (آنندراج ). اعمی . بی دیده : چو پوشیده چشمی نبینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه . سعدی .کسانی که پوشیده چشم و دلندهمانا کزین توتیا غافلند. سعدی .در آن دم یکی مرد پوشیده چشم بپرسیدش از موجب کین و خ...
-
شورابه
لغتنامه دهخدا
شورابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب شور. شوراب . مایعی پرنمک . نمکاب . (یادداشت مؤلف ). آب ِ شور و در این لفظ «هَ» برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معاد...
-
گشاده دل
لغتنامه دهخدا
گشاده دل . [ گ ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دلباز. مبسوط : که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی . فردوسی . || خوشحال و بافرح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدندگشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی .پذیره شدش رستم زال سام...
-
سست رای
لغتنامه دهخدا
سست رای .[ س ُ ] (ص مرکب ) ضعیف العقل و بی تدبیر و بی تمیز. (ناظم الاطباء). ناقص عقل . بی تصمیم . بی اراده : بگرگین بگو ای یل سست رای چو گویی تو با من بدیگر سرای . فردوسی .زنان نازک دلند و سست رایندبهر خو چون برآریشان برآیند. (ویس و رامین ).زنان همه ...
-
نازک دل
لغتنامه دهخدا
نازک دل . [ زُ دِ ](ص مرکب ) دل نازک . رقیق القلب . لین الفوآد. زودرنج . آنکه زود از بدی متأثر شود و گرید. حساس : زنان نازک دلند و سست رایندبهر خو چون برآریشان برآیند. (ویس و رامین ).بس این سنگ سخت از دل انگیختن به نازک دلان درنیامیختن . نظامی .مرنج...
-
مرده دل
لغتنامه دهخدا
مرده دل . [ م ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دل افسرده . افسرده خاطر. ملول .دل مرده . بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان . سرددل . که فاقد وجد و حال و ذوق است . مقابل زنده دل : بی اویتیم و مرده دلند اقربای اوکو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی .گر چه بسی بردم...
-
سنگین دل
لغتنامه دهخدا
سنگین دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) مرادف سنگدل . (آنندراج ). سخت دل . بی رحم . قسی القلب : چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبارگفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان . فرخی .بربند موی وحلقه ٔ زرین گوش توسنگین دلان حلقه ٔ خضرا گریسته . خاقانی .به بر گرچه سیمند س...