کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلاء
لغتنامه دهخدا
دلاء. [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دلو. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دلو شود.
-
دلاء
لغتنامه دهخدا
دلاء. [ دِ ] (ع مص ) به معنی مدالاة است . (از ناظم الاطباء). رجوع به مدالاة شود.
-
واژههای همآوا
-
دلاع
لغتنامه دهخدا
دلاع . [ دُل ْ لا ] (ع اِ) صدف گرد یا نوعی از صدف دریا. (منتهی الارب ). نوعی از صدف دریا. (از اقرب الموارد). || نبات و گیاهی است . (از اقرب الموارد). || بطیخ هندی . (منتهی الارب ) . هندوانه . (الفاظ الادویه ). اسم عربی بطیخ هندی است . (تحفه ٔ حکیم مو...
-
جستوجو در متن
-
دلائی
لغتنامه دهخدا
دلائی . [ دَ ] (اِخ ) شرقی بن ابوبکر دلائی ، از فاضلان مغرب بود که به سال 1019 هَ . ق . در شهر دلاء متولد شد و در سال 1079 در شهر زاویه درگذشت . او راست : شرح الشفاء و حاشیه بر مطول . و نیز نظمهایی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 236).
-
شرقی
لغتنامه دهخدا
شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر دلائی . از دانشمندان قرن یازدهم هجری قمری و از اهل فاس بود. وی بسال 1019 هَ . ق . در دلاء بدنیا آمد و بسال 1079 هَ . ق . در زاویه درگذشت . او راست : 1- شرح بر شفا. 2- حاشیه بر مطول . (از اعلام زرکلی ).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن خدان . از سخنان اوست : الفتنة! فانها تقبل بشبهة و تدبر ببیان ، وان ّ المؤمن لا یلسع من جحر مرتین . و هم او گفت : اتقوا عصبا تاتیکم من الشام کانها دلاء قد انقطع و ذمها. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 14 شود.
-
دیندار
لغتنامه دهخدا
دیندار. (اِخ ) نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف «دین دلاء»، «دیندار»، «دنبلا» ضبط شده است بدین شرح : بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات «فویه » و عرض از خط استوا «ک » طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهةالقلوب ...
-
دلو
لغتنامه دهخدا
دلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی که بدان آب از چاه کشند.(غیاث ). ظرفی بیشتر از پوست و گاهی فلزی برای کشیدن آب از چاه و غیره . آبریز. (از برهان ...