کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفق
لغتنامه دهخدا
دفق . [ دَ ] (ع مص ) ریختن چیزی را. (از منتهی الارب ). آب ریختن . (المصادر زوزنی ) (دهار). ریزانیدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث ). ریختن آب و اشک را، که متعدی است ، ولی «لیث » آنرالازم آورده است . (از اقرب الموارد)....
-
دفق
لغتنامه دهخدا
دفق . [ دَ ف َ ] (ع مص ) خم شدن آرنج شتر و دور شدن آن از پهلوی او، و چنین شتری را ادفق گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اذفق و ارفق شود. || (اِ) بیرون آمدگی دندان شتر. (منتهی الارب ).
-
دفق
لغتنامه دهخدا
دفق . [ دِ ف َق ق ] (ع ص ) شتر تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر که بصورت «دفقی » راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود. || اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفِق ّ.
-
دفق
لغتنامه دهخدا
دفق . [ دِ ف ِق ق ](ع ص ) اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفَق ّ. و رجوع به دِفَق ّ شود.
-
دفق
لغتنامه دهخدا
دفق . [ دُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ دُفَقة (ناظم الاطباء). رجوع به دفقة شود.
-
واژههای همآوا
-
دفغ
لغتنامه دهخدا
دفغ. [ دَ ] (ع اِ) کاه ارزن . (منتهی الارب ). || آنچه از باد بردادن به سکو جدا افتد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
دفوق
لغتنامه دهخدا
دفوق . [ دُ ] (ع مص ) دَفق است در تمام معانی . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دفق شود.
-
ادفاق
لغتنامه دهخدا
ادفاق . [ اِ ] (ع مص ) ادفاق کوز؛ دفق آن . پریشان کردن آنچه در آن بود بیکبار.
-
دفقة
لغتنامه دهخدا
دفقة. [ دِ ف َق ْ ق َ/ دِ ف ِق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث دفق ّ است . (از منتهی الارب ). مادیان نجیب و کریم و شتاب رو. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفق ّ شود.
-
مدفوق
لغتنامه دهخدا
مدفوق . [ م َ ] (ع ص ) آب ریخته شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از دفق و دفوق . رجوع به دفق شود : فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفه ٔ مدفوق مدهوش .سعدی .
-
مدفق
لغتنامه دهخدا
مدفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه به یکبارگی تهی و خالی میکند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفاق . رجوع به دفق و دفوق و ادفاق شود.
-
دفقة
لغتنامه دهخدا
دفقة. [ دُ ق َ ] (ع اِ) یکباره : جاء القوم دفقةً واحدة؛ بیکباره آمدند. (از اقرب الموارد)(از منتهی الارب ). || هر آنچه ریخته شود. (ناظم الاطباء). ج ، دُفَق ، دُفَقات . (ناظم الاطباء).
-
جهیدن
لغتنامه دهخدا
جهیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) سخت تیز رفتن . (آنندراج ). || جستن : چگونه جهد شیر بی چنگ تیزاگرچند باشد دلش پرستیز. فردوسی .کس به زیر دم ّ خر خاری نهدخر نداند دفع آن برمی جهد. مولوی . || دفق . || وزیدن باد : بس باد جهدسرد ز کُه لاجرم اکنون چون پیر که یاد آ...