کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفعت
لغتنامه دهخدا
دفعت . [ دَ ع َ ] (از ع ، اِ) دفعه . کرت . باره . نوبه . نوبت . بار. مرتبه . رجوع به دفعة و دفعه شود : رسولیها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). بچند دفعت خواستند که برسولیها برود و حیلت کردتا از وی درگذشتی [ اموی ] . ...
-
واژههای همآوا
-
دفئة
لغتنامه دهخدا
دفئة. [ دَ ف ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث دفی ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به دفی ٔ شود.- أرض دفئة ؛ زمین گرم . (منتهی الارب ). دفیئة. و رجوع به دفیئة شود.
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) یک بار. (منتهی الارب )(دهار) (ناظم الاطباء). ج ، دَفعات . (ناظم الاطباء).
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) باران که بیک بار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ باران . (دهار). آب تیز. تیزآب . اول سیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دُفَع، دُفَعات . || آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...
-
دفعةً
لغتنامه دهخدا
دفعةً. [ دَ ع َ تَن ْ ] (ع ق )ناگهان . ناگاه . یکباره . مغافصةً. از ناگاه . از ناگهان . بی خبر. غفلةً. بدون خبر. (ناظم الاطباء). فوراً.- دفعةً واحدة ؛ یک باره . یک دفعه . بیکبار. بیکباره : پادشاه اسلام ... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گش...
-
جستوجو در متن
-
حطمة
لغتنامه دهخدا
حطمة. [ ح َ / ح ُ م َ ] (ع اِ) قحط سال . سال سخت . || گوارش . حاطوم . هاضوم . || حطمه ٔ سیل ؛ دفعت آن . (منتهی الارب ).
-
رکضة
لغتنامه دهخدا
رکضة. [ رَ ض َ ] (ع مص ) راندن . (منتهی الارب ) آنندراج . || (اِمص ) جنبش و منه قولهم : هو لایرکض المحجن ؛ ای لایدفع عن نفسه . (منتهی الارب ). جنبش . (آنندراج ). جنبش و حرکت . (از اقرب الموارد). || دفعت و حرکت . (از اقرب الموارد). دفعه و یکبار حرکت د...
-
مجمز
لغتنامه دهخدا
مجمز. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) جمازه بان . (مهذب الاسماء). جمازه سوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتر تیزتک سوار، رسانیدن نامه و پیام سلاطین و امیران را : پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامه ٔ سلطانی فرمانی داده است به...
-
دفعه
لغتنامه دهخدا
دفعه . [ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دفعة. دفعت . بار. وهله . مرحله . (فرهنگ فارسی معین ). باره . مرتبه . (ناظم الاطباء). یک نوبت . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ). کَرّه . کرت . پی . نوبه . نوبت . دست . مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین دا...
-
مساقاة
لغتنامه دهخدا
مساقاة. [ م ُ ] (ع مص ) مساقات . به هم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). یکدیگر را آب دادن . (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، تیمار و تعهد کردن درخت را به شرکت دخل وی . (منتهی الارب ). دادن درخت را به کسی که ...
-
رسولی
لغتنامه دهخدا
رسولی . [ رَ ] (حامص ) رسالت و پیغامبری . (ناظم الاطباء). پیغامبری . || پیغام رسانی . (فرهنگ فارسی معین ). فرستادگی . (ناظم الاطباء). سفارت . سفیری . ایلچی گری . نمایندگی : پس پسر عضدالدوله ... را به رسولی به غزنه فرستاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 118)....
-
کلب
لغتنامه دهخدا
کلب . [ ک َ ل َ ] (ع مص ) کلب زده و دیوانه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).گزیدن سگ یا سگ هار کسی را. (ناظم الاطباء). عارض شدن شبه جنون هاری بر کسی از گزیدگی سگ هار. (از اقرب الموارد). || دیوانه شدن سگ و گرگ . (المصادر زوزنی ). || خشمناک شدن . (من...
-
زمین داور
لغتنامه دهخدا
زمین داور. [ زَ وَ ] (اِخ ) ناحیه ٔ تاریخی میان سجستان وغور. این ناحیه عبارت بوده است از دره ٔ وسیعی که رود هیرمند از جبال هندوکش تا بست در آن جاری است . بنابر مآخذ اسلامی ، ناحیه ٔ حاصلخیز و پرجمعیت بوده است وچهار شهر عمده به اسامی درتل یا تل ، درغش...