کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفعةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفعةً
لغتنامه دهخدا
دفعةً. [ دَ ع َ تَن ْ ] (ع ق )ناگهان . ناگاه . یکباره . مغافصةً. از ناگاه . از ناگهان . بی خبر. غفلةً. بدون خبر. (ناظم الاطباء). فوراً.- دفعةً واحدة ؛ یک باره . یک دفعه . بیکبار. بیکباره : پادشاه اسلام ... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گش...
-
واژههای مشابه
-
دفعه
لغتنامه دهخدا
دفعه . [ دَ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دفعه
لغتنامه دهخدا
دفعه . [ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دفعة. دفعت . بار. وهله . مرحله . (فرهنگ فارسی معین ). باره . مرتبه . (ناظم الاطباء). یک نوبت . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ). کَرّه . کرت . پی . نوبه . نوبت . دست . مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین دا...
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) یک بار. (منتهی الارب )(دهار) (ناظم الاطباء). ج ، دَفعات . (ناظم الاطباء).
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) باران که بیک بار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ باران . (دهار). آب تیز. تیزآب . اول سیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دُفَع، دُفَعات . || آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...
-
یک دفعه
لغتنامه دهخدا
یک دفعه . [ ی َ /ی ِ دَ ع َ / ع ِ ] (ق مرکب ) دفعه ٔ واحد. و یک بار و یک هنگام . (ناظم الاطباء). یک مرتبه . یک بار : همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی . منوچهری .|| یک بارگی و ناگهان . ناگهان . بغتةً. || بالتمام ....
-
دفعه خشک
لغتنامه دهخدا
دفعه خشک . [ دَ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دفعه دار
لغتنامه دهخدا
دفعه دار. [ دَ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب نظامی هند. منصبی از مناصب درجه پائین در سپاه هند. منصبی مانند ده باشی از مناصب لشکری هندوستان . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دفعدار شود.
-
دفعه کور
لغتنامه دهخدا
دفعه کور. [ دَ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما و برنج است . ساکنان این ده از طایفه ٔ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
دفئة
لغتنامه دهخدا
دفئة. [ دَ ف ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث دفی ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به دفی ٔ شود.- أرض دفئة ؛ زمین گرم . (منتهی الارب ). دفیئة. و رجوع به دفیئة شود.
-
دفعت
لغتنامه دهخدا
دفعت . [ دَ ع َ ] (از ع ، اِ) دفعه . کرت . باره . نوبه . نوبت . بار. مرتبه . رجوع به دفعة و دفعه شود : رسولیها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). بچند دفعت خواستند که برسولیها برود و حیلت کردتا از وی درگذشتی [ اموی ] . ...
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) یک بار. (منتهی الارب )(دهار) (ناظم الاطباء). ج ، دَفعات . (ناظم الاطباء).
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) باران که بیک بار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ باران . (دهار). آب تیز. تیزآب . اول سیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دُفَع، دُفَعات . || آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...