کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفتر داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عزب دفتر
لغتنامه دهخدا
عزب دفتر. [ ع َ زَ دَ ف َ ] (اِ مرکب ) محرر و نویسنده ٔ دفتر، و آنکه در دفتر محاسبات شغل مخصوصی ندارد. (ناظم الاطباء). کلمه ٔ عزب در اینجا اصلش همان کلمه ٔ عربی است که به ترکی عثمانی رفته و بمعنی تازه کار و شاگرد و شبیه آن بکار برده اند در نظام ، و س...
-
دفتر پرداختن
لغتنامه دهخدا
دفتر پرداختن . [ دَ ت َ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن دفتر. دفتر ساختن . || تألیف کردن . تصنیف کردن . || دیوان شعر ترتیب دادن .
-
دفتر ساختن
لغتنامه دهخدا
دفتر ساختن . [دَ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن دفتر : ور شمار فضل او را دفتری سازد کسی هر چه قانون شمار است اندر آن دفتر شود.فرخی .
-
دفتر سال
لغتنامه دهخدا
دفتر سال . [ دَ ت َ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تقویم . (التفهیم ص 273).
-
دفتر کردن
لغتنامه دهخدا
دفتر کردن . [ دَ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طومار کردن . در فهرست مندرج کردن . (ناظم الاطباء). دفتر ترتیب دادن . نوشتن . کتاب ساختن . تحریر کردن : چون مناقب نامه ٔ آل نبی دفتر کنندنام او چون فاتحه آغازآن دفتر سزد.سوزنی .
-
کاغذ دفتر
لغتنامه دهخدا
کاغذ دفتر. [ غ َ ذِ دَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که محرران دفتر حساب بر آن نویسند و آن را به اصطلاح ارباب دفاتر هندوستان فرد گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- کاغذ دفتر شکستن ؛ کنایه از تراشیدن کاغذ مذکور به اندازه ٔ قالب آن بود. (آنندرا...
-
امین دفتر
لغتنامه دهخدا
امین دفتر. [ اَ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج 1 شود.
-
بر دفتر افکندن
لغتنامه دهخدا
بر دفتر افکندن . [ ب َ دَ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نوشتن . (برهان ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). بردفتر نوشتن و ثبت کردن . (ناظم الاطباء) : که این خوش حدیثی است بر دفتر افکن . خاقانی .حدیث عشق را بر دفتر افکند.خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
دفترداری
لغتنامه دهخدا
دفترداری . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دفتردار. (فرهنگ فارسی معین ). || عمل نگاه داشتن و نوشتن دفترهای حساب بموجب دستورهای حسابداری . (لغات فرهنگستان ). فن و حرفه ٔ ثبت مرتب و منظم معاملات پولی بطوری که در دوره ٔ معینی نوع معاملات و تاریخ وقوع ...
-
جستوجو در متن
-
مشتاقی
لغتنامه دهخدا
مشتاقی . [ م ُ ] (حامص ) خواهانی . آرزومندی . عاشقی . مشتاق و آرزومند بودن : مشتاقی به که ملولی . (گلستان ).به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی . سعدی (دیوان چ فروغی ص 317).مشتاقی و صبوری از حد گذشت یاراگر تو...
-
صالح آباد
لغتنامه دهخدا
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش جنت آباد شهرستان مشهد، 180000گزی خاور مشهد، 12000گزی باختر جنت آباد. دامنه ، معتدل ، سکنه 357 تن . آب آن از قنات . محصول غلات ، ذرت ، پنبه ، تریاک ، منداب ، میوجات ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه اتومبیل ر...
-
وسمق
لغتنامه دهخدا
وسمق . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش خرقان شهرستان ساوه . کوهستانی وسردسیری است . سکنه ٔ آن 1156 تن . آب آن از چشمه سار وقنات کوهستانی و محصول آن غلات ، بنشن ، سیب زمینی ، بادام ، گردو، میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری است .عده ای برای تا...
-
چهره نویس
لغتنامه دهخدا
چهره نویس . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه چهره های نوکران را نوشته سررشته ٔ آن در دفتر نگاهدارد. (آنندراج )(بهارعجم ). قیافه نویس . (ناظم الاطباء). آیا کسی بوده است که شمائل و ملامح هر فرد لشکری را می نوشته ؟ (یادداشت مؤلف ) : داری پی شان ز طا...