کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفتری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفتری
لغتنامه دهخدا
دفتری . [ دَ ت َ ] (اِخ ) لقب عثمان بن علی بن عمر، مکنی به ابوالنور و مشهور به عصام الدین ، شاعر و مورخ قرن دوازدهم هجری . رجوع به عثمان (ابن علی ...) شود.
-
دفتری
لغتنامه دهخدا
دفتری . [ دَ ت َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به دفتر. کارهای دفتری از قبیل ثبت و ضبطو ربط، چنانکه در مؤسسات و وزارتخانه ها متداول است . و از همین قبیل است امور مربوط به دفاتر دخل و خرج مملکت : همچنین نسخجات دیوانی و اسناد خرج دفتری و مفاصای صاحب جمع...
-
واژههای مشابه
-
دفتری شدن
لغتنامه دهخدا
دفتری شدن . [ دَت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح مالیه ٔ عهد صفویه و قاجاریه ، ثبت دفاتر دیوان شدن فرمان ، و به مهر و ثبت عده ای از مستوفیان رسیدن آن . رجوع به مقاله ٔ احمد متین دفتری در راهنمای کتاب سال 9 شماره ٔ 1 ص 31 شود.
-
دفتری کردن
لغتنامه دهخدا
دفتری کردن . [ دَ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دفتر درآوردن . تحریر کردن . || در دفاتر ثبت کردن .
-
کاغذ دفتری
لغتنامه دهخدا
کاغذ دفتری . [ غ َ ذِ دَ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاغذ بی ارزش و کم بها. (آنندراج ). || کاغذ خطدار ک-ه ب-ا آن ام-روز دف-ت-رچ-ه ب-رای مش-ق دانش آموزان سازند.
-
حسین آباد دفتری
لغتنامه دهخدا
حسین آباد دفتری . [ ح ُ س َ دِ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است جزء بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 200 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات ، صیفی ، چغندر قند. اهالی به کشاورزی ...
-
جستوجو در متن
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) محمد دفتری . رجوع به محمدبن ادریس دفتری بدلیسی شود.
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) محمدبن ادریس دفتری . رجوع به محمد... شود.
-
دفترنگار
لغتنامه دهخدا
دفترنگار. [ دَ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) دفترنگارنده .نگارنده ٔ دفتر. محرر و نویسنده ٔ دفتر. (آنندراج ):متاعی ز هر جنس بیش از شمارکه در دفتر آورد دفترنگار. میرخسرو (از آنندراج ).دفتری . و رجوع به دفتری شود.
-
سررسیدنامه
لغتنامه دهخدا
سررسیدنامه . [ س َرْ، رَ / رِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) دفتری است که سررسید سندها را تعیین کند. (فرهنگستان ).
-
اندیکاتور
لغتنامه دهخدا
اندیکاتور. [ اَ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) دفتری که در ادارات خلاصه ٔ نامه های فرستاده و رسیده را در آن ثبت کنند. دفتر نماینده .
-
خاطرات
لغتنامه دهخدا
خاطرات . [ طِ ] (ع اِ) ج ِ خاطره است .- دفترچه ٔ خاطرات ؛ دفتری است که شخص خاطره ٔ خود را در آن ثبت مینماید.رجوع به خاطره شود.
-
دفتر ساختن
لغتنامه دهخدا
دفتر ساختن . [دَ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن دفتر : ور شمار فضل او را دفتری سازد کسی هر چه قانون شمار است اندر آن دفتر شود.فرخی .