کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دغل رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دغل رنگ
لغتنامه دهخدا
دغل رنگ . [ دَ غ َ رَ ] (ص مرکب ) حیله باز. نادرست . دغاباز : به دوستان دغل رنگ من که بیزارم به عهد ماضی از اسلاف و حالی از اعقاب .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
دغل باختن
لغتنامه دهخدا
دغل باختن . [ دَ غ َ ت َ ] (مص مرکب ) نادرستی کردن در بازی قمار. ناراست باختن : بیم جانست درین بازی بیهوده مراچه کنم دست تو بردی که دغل باخته ای .سعدی .
-
دغل دار
لغتنامه دهخدا
دغل دار. [ دَ غ َ ] (نف مرکب ) دغل دارنده . دارنده ٔ دغل . ناسره دار. که سیم یا زر تقلبی دارد. || توسعاً، مکار و فریبنده : این رافضیان همه دغل دارانند. (کتاب النقض ص 428).
-
دغل داری
لغتنامه دهخدا
دغل داری . [ دَ غ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل دغل دار. رجوع به دغل دار شود. || عیب جویی . عیب گویی . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف دغل درای و دغل درایی است . || نفاق . (ناظم الاطباء). دورویی .
-
دغل درای
لغتنامه دهخدا
دغل درای . [ دَ غ َ دَ ] (نف مرکب ) عیب گوی . (آنندراج ). || منافق . (آنندراج ).
-
دغل درایی
لغتنامه دهخدا
دغل درایی . [ دَغ َ دَ ] (حامص مرکب ) عیب جویی . عیب گویی : گر پیشه کنم غزل سرایی او بیش کند دغل درایی .نظامی .
-
دغل دری
لغتنامه دهخدا
دغل دری . [ دَ غ َ دَ ] (ص مرکب ) صاحب برهان قاطع این ضبط را آورده است و گوید کنایه از عیب جوی و عیب گوی و منافق است ، اما ظاهراًاین ضبط مصحف دغل درای باشد. رجوع به دغل درای شود.
-
دغل زن
لغتنامه دهخدا
دغل زن . [ دَ غ َ زَ ] (نف مرکب ) دغاباز و ناراست کار. (آنندراج ). || فاسق و زناکار. || شرور. خائن . حرامزاده . || سکه ٔ قلب زن . (ناظم الاطباء).
-
دغل کار
لغتنامه دهخدا
دغل کار. [ دَغ َ ] (ص مرکب ) حیله باز و مکار. دغلباز : زآنکه این مشتی دغل کار سیه دل ، تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند درتحت التراب .عطار.
-
جستوجو در متن
-
بامبول باز
لغتنامه دهخدا
بامبول باز. (نف مرکب ) شیوه باز. آدمی که بامبول میزندیا بامبول سوار میکند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). حقه باز. متقلب . دغل . (یادداشت مؤلف ). دغل باز. که حقه سوار کند. که تزویر و مکر بکار برد. که رنگ هابرآرد در کارها. که دوز و کلک بکار دارد. ...
-
بامبول
لغتنامه دهخدا
بامبول . (اِ) تُنبُل (درتداول عامه ). حیله و مکر در کاری . (فرهنگ نظام ). کَلَک . دوز و کلک . حقه . نادرستی . تزویر. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مکر. تقلب . شیوه . رنگ . دغل : هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند. (یادداشت مؤلف ).
-
دوان
لغتنامه دهخدا
دوان . [ دَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه از دو (دویدن ). در حال دویدن . (یادداشت مؤلف ). دونده . (لغت محلی شوشتر) (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و داه . رودکی .به خواری ببردش پیاده کشان دوان و...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...