کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوی داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعوی داری
لغتنامه دهخدا
دعوی داری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) به خود گمان کمال غیرواقع داشتن . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
دعوی آوردن
لغتنامه دهخدا
دعوی آوردن . [ دَع ْ وی وَ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن : وگر دعوی آرم به پیغمبری چه حجت کند خلق را رهبری . نظامی .نقض همت بین که از میدان نزهتگاه حشرشکر قاتل برده و دعوی ّ خون آورده ام .طالب آملی (از آنندراج ).
-
دعوی کردن
لغتنامه دهخدا
دعوی کردن . [دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدعی بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادعا کردن . ادعاء. (از المصادر زوزنی ) (دهار). زعم . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم . شهید بلخی .تو دعوی کن...
-
دعوی پرست
لغتنامه دهخدا
دعوی پرست . [ دَع ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دعوی پرستنده . مقابل معنی پرست : دل به هنر ده نه به دعوی پرست صید هنر باش بهر جا که هست .نظامی .
-
دعوی دار
لغتنامه دهخدا
دعوی دار. [ دَع ْ ] (نف مرکب ) دعوی دارنده . آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده . (ناظم الاطباء). مدعی . (فرهنگ فارسی معین ). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311).کجا جم...
-
دعوی سرا
لغتنامه دهخدا
دعوی سرا. [ دَع ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان . سکنه ٔ آن 345 تن . آب آن از نهر پل رود و محصول آن برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دعوی طلب
لغتنامه دهخدا
دعوی طلب . [ دَع ْ طَ ل َ ] (نف مرکب ) دعوی طلبنده . آنکه طالب دعوی است . خواهنده ٔ دعوی . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
دعوی کاری
لغتنامه دهخدا
دعوی کاری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) ادعا. (از ناظم الاطباء).
-
دعوی گاه
لغتنامه دهخدا
دعوی گاه . [ دَع ْ ] (اِ مرکب ) مجلس دعوی . جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه . دادگاه . مجلس داوری : ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش روان شد کوهکن چون کوه آتش . نظامی .که هر یک بود در میدان همائی به دعوی گاه نخجیر اژدهائی . نظامی ...
-
دعوی گر
لغتنامه دهخدا
دعوی گر. [ دَع ْ گ َ ] (ص مرکب ) مدعی . ادعا کننده . (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی . میرخسرو (از آنندراج ).|| دادخواه . (ناظم الاطباء).
-
دعوی گه
لغتنامه دهخدا
دعوی گه . [ دَع ْ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دعوی گاه . موضع طرح دعوی : پسند آمدش کآن سخنهای چست به دعوی گه حجت آمد درست . نظامی .و رجوع به دعوی گاه شود.
-
سبب دعوی
لغتنامه دهخدا
سبب دعوی . [ س َ ب َ ب ِ دَع ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق ) حقی که مورد دعوی قرار گرفته منشئی دارد که اصطلاحاً آن منشاء را «سبب دعوی » گویند. (از فرهنگ حقوقی لنگرودی ).
-
اصحاب دعوی
لغتنامه دهخدا
اصحاب دعوی . [ اَ ب ِ دَ وا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مدعی بیمعنی است . (انجمن آرای ناصری ). || در تداول امروز، مدعیان . صاحبان دعوی .