کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دعوی
لغتنامه دهخدا
دعوی . [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ، اِ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. (ناظم الاطباء). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دعوی مقابل معنی ، یعنی حقیقت و باطن آنچه ادعا شده است می آید : یکی مرد آمد [ زردشت ] به دین آوری به ایران به دعوی ّ ...
-
دعوی
لغتنامه دهخدا
دعوی . [ دَع ْ وا ] (ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. (از اقرب الموارد). خواهانی . (منتهی الارب ). آنچه خواسته شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). خواسته شده . (آنندراج ).زعم . (ترجمان القرآن جرجانی ). مشتق از دعاء ...
-
دعوی
لغتنامه دهخدا
دعوی . [ دُع ْ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به دَعوة. || (اِ) ما بالدار (یا بالمکان ) دعوی ؛ یعنی نیست در خانه کسی ، و استعمال آن فقط در نفی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
دعوی
لغتنامه دهخدا
دعوی .[ دَع ْ وا ] (ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاء (در معنی مصدری ) شود. خواندن . خواستن : فما کان دعواهم اًذ جأهم بأسنا اًلا أن قالوا اًنا کنا ظالمین . (قرآن 5/7)؛ پس چون عذاب ما بر آنها آم...
-
دعوی آوردن
لغتنامه دهخدا
دعوی آوردن . [ دَع ْ وی وَ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن : وگر دعوی آرم به پیغمبری چه حجت کند خلق را رهبری . نظامی .نقض همت بین که از میدان نزهتگاه حشرشکر قاتل برده و دعوی ّ خون آورده ام .طالب آملی (از آنندراج ).
-
دعوی داشتن
لغتنامه دهخدا
دعوی داشتن . [ دَع ْ ت َ ] (مص مرکب ) ادعا داشتن : چون تو دعوی ّ زور و زر داری دیده را کور و گوش کر داری . سنائی .- دعوی با کسی داشتن ؛ بر او ادعا داشتن : به خون خود قسمها میخورم شاهد اگر این است نمیدانم بروز حشر دعوی با چه کس دارم .تنها(از آنندراج ...
-
دعوی کردن
لغتنامه دهخدا
دعوی کردن . [دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدعی بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادعا کردن . ادعاء. (از المصادر زوزنی ) (دهار). زعم . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم . شهید بلخی .تو دعوی کن...
-
دعوی پرست
لغتنامه دهخدا
دعوی پرست . [ دَع ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دعوی پرستنده . مقابل معنی پرست : دل به هنر ده نه به دعوی پرست صید هنر باش بهر جا که هست .نظامی .
-
دعوی دار
لغتنامه دهخدا
دعوی دار. [ دَع ْ ] (نف مرکب ) دعوی دارنده . آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده . (ناظم الاطباء). مدعی . (فرهنگ فارسی معین ). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311).کجا جم...
-
دعوی داری
لغتنامه دهخدا
دعوی داری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) به خود گمان کمال غیرواقع داشتن . (آنندراج ).
-
دعوی سرا
لغتنامه دهخدا
دعوی سرا. [ دَع ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان . سکنه ٔ آن 345 تن . آب آن از نهر پل رود و محصول آن برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دعوی طلب
لغتنامه دهخدا
دعوی طلب . [ دَع ْ طَ ل َ ] (نف مرکب ) دعوی طلبنده . آنکه طالب دعوی است . خواهنده ٔ دعوی . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
دعوی کاری
لغتنامه دهخدا
دعوی کاری . [ دَع ْ ] (حامص مرکب ) ادعا. (از ناظم الاطباء).
-
دعوی گاه
لغتنامه دهخدا
دعوی گاه . [ دَع ْ ] (اِ مرکب ) مجلس دعوی . جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه . دادگاه . مجلس داوری : ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش روان شد کوهکن چون کوه آتش . نظامی .که هر یک بود در میدان همائی به دعوی گاه نخجیر اژدهائی . نظامی ...
-
دعوی گر
لغتنامه دهخدا
دعوی گر. [ دَع ْ گ َ ] (ص مرکب ) مدعی . ادعا کننده . (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی . میرخسرو (از آنندراج ).|| دادخواه . (ناظم الاطباء).