کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعوت
لغتنامه دهخدا
دعوت . [ دَع ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن . خواهش و طلب . (ناظم الاطباء). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره . (غیاث ) (از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء). به ضیاف...
-
واژههای مشابه
-
دعوت فرمودن
لغتنامه دهخدا
دعوت فرمودن . [ دَع ْ وَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دعوت کردن . خواندن . || تکلیف کردن : از جهت الزام حجت و اقامت بیّنت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ). || کسی را به جایی یا به امری خواندن : به خلدم دعوت ای زاهد مفرماکه این سیب زنخ زآن بوستان به ...
-
دعوت کردن
لغتنامه دهخدا
دعوت کردن . [ دَع ْوَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواندن کسی را. خواستن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خواندن و طلب کردن . || به میهمانی و ضیافت و جز آن خواستن کسی را. (ناظم الاطباء). خواهش آمدن کسی کردن به مهمانی یا محفلی و جزآن . به مهمانی خواندن . به جایی خواند...
-
دعوت نامه
لغتنامه دهخدا
دعوت نامه . [ دَع ْ وَ م َ ] (اِ مرکب ) نامه یا کارت متضمن خواهش درآمدن به مجلس مهمانی و جشن و غیره .
-
صاحب دعوت
لغتنامه دهخدا
صاحب دعوت . [ ح ِ دَع ْ وَ ] (اِخ ) ابومسلم خراسانی : و اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی ص 387). و رجوع به صاحب الدعوة و ابومسلم مروزی شود.
-
واژههای همآوا
-
دعوة
لغتنامه دهخدا
دعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن . (دهار). دعوت کردن . به امری خواندن . فراخواندن : له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لای...
-
دعوة
لغتنامه دهخدا
دعوة. [ دِع ْ وَ ] (ع مص ) به پسری خواندن . (منتهی الارب ). || به نسب دعوی کردن .(دهار). دعوای نسب کردن . کلام غالب عرب بر این است ، و برخی دعوة را به این معنی به فتح دال و به معنی خواندن برای طعام به کسر دال خوانند. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) اسم...
-
دعوة
لغتنامه دهخدا
دعوة. [ دُع ْ وَ ] (ع مص ) دَعوة. به طعام خواندن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَعوة شود.
-
جستوجو در متن
-
دعوتگه
لغتنامه دهخدا
دعوتگه . [ دَع ْ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محل دعوت . جای دعوت : تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثناکز درت دعوتگه روح مطهر ساختند.خاقانی .
-
مدعاة
لغتنامه دهخدا
مدعاة. [ م َ ] (ع مص ) به طعام خواندن . (منتهی الارب ). به دعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). دعوت کردن از کسی به صرف غذا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دعوة. (اقرب الموارد). || (اِ) میهمانی . (مهذب الاسماء). دعوت به طعام و شراب . (از متن اللغة)...
-
نخواندنی
لغتنامه دهخدا
نخواندنی . [ ن َ خوا / خا دَ ] (ص لیاقت ) که لایق خواندن نیست . که مطالعه و قرائت را نشاید. || که لایق خواندن و دعوت کردن نیست .
-
صدا کردن
لغتنامه دهخدا
صدا کردن . [ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام آواز دادن . || خواندن . دعوت کردن .