کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعوا
لغتنامه دهخدا
دعوا. [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ) دعوی ، در تداول عامه ٔ فارسی زبانان . پرخاش . (ناظم الاطباء). سرزنش کردن و سرکوفت زدن و مورد بازخواست قرار دادن کودک یا زیردست ، در این صورت گویند: بچه را دعواش کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به دعوا کردن شود. || خصو...
-
واژههای مشابه
-
دعوا کردن
لغتنامه دهخدا
دعوا کردن . [ دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، سخنان درشت گفتن . پرخاش کردن . سرزنش کردن . رجوع به دعوا شود. || نزاع کردن . ستیزه کردن . چاقو و کارد و چماق کشیدن و حریفان را زدن . این اصطلاح بین جاهلان و مشدیها و زورخانه کاران رواج دارد و کسی که ...
-
جستوجو در متن
-
مرافعه داشتن
لغتنامه دهخدا
مرافعه داشتن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ت َ] (مص مرکب ) در تداول ، دعوا داشتن . مشاجره داشتن .
-
مرافعه کردن
لغتنامه دهخدا
مرافعه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، دعوا کردن . محاجه و مشاجره نمودن .
-
اﷲ ساخلاسون
لغتنامه دهخدا
اﷲ ساخلاسون .[ اَل ْ لاه ] (ترکی ، صوت مرکب ) در ترکی بمعنی «خدانگه دار» است که گاه جدا شدن از دوستان و کسان گویند.- امثال :اﷲ ساخلاسون دعوا نمیخواهد .
-
کوکبیة
لغتنامه دهخدا
کوکبیة.[ ک َ ک َ بی ی َ ] (اِخ ) دهی است . (از معجم البلدان ).و منه المثل : «دعوا دعوة کوکبیة» و اصل آن چنان است که عاملی بر مردم آنجا ستم روا داشت ، ایشان وی را نفرین کردند و او مرد، و این مثل سایر شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به معج...
-
مدافعات
لغتنامه دهخدا
مدافعات . [ م ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مدافعة. رجوع به مدافعة شود. || مجموعه ٔ مطالبی که وکیل مدافع در دادگاه برای تبرئه ٔ موکل خود، یا یکی از طرفین دعوا ایراد و ارائه می کند.
-
ول کن
لغتنامه دهخدا
ول کن . [ وِ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول ، ول کننده . رهاکننده . || دست بردارنده .- ول کن معامله نبودن ؛ در تداول ، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کار یا در دعوا و معرکه کردن . دنباله ٔ کاری را رها نکردن . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
تأمین دلیل
لغتنامه دهخدا
تأمین دلیل . [ ت َءْ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح قضایی ) توقیف دفاتر و اوراق و سایر چیزهایی که ممکن است برای اثبات دعوی به آنها استناد شود بمنظور جلوگیری از نابود شدن آنها، و یا توقیف دفاتر و اوراق و علائم و آثاری که نزد خوانده موجود ا...
-
اعتراض اصلی
لغتنامه دهخدا
اعتراض اصلی . [ اِ ت ِ ض ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل اعتراض عارضی و اعتراض طاری ؛ اعتراض که مستقیم وبدون واسطه انجام گیرد. اعتراضی که به اصالت و بذات روی دهد. و در اصطلاح حقوقی ، عبارت است از اعتراضی که شخص ثالث برای ممانعت از اخلالی که حکم ...
-
اعتراض شخص ثالث
لغتنامه دهخدا
اعتراض شخص ثالث . [ اِ ت ِ ض ِ ش َ ص ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاح حقوقی است و آن عبارت است از اعتراضی که شخصی غیر از دو طرف دعوا بحکم صادرشده میکند بمنظور ممانعت از اخلالی که حکم مزبور بحقوق او وارد می سازد، در ضمن دادخواست بدادگاه صادرکنن...
-
فروکش کردن
لغتنامه دهخدا
فروکش کردن . [ ف ُ ک َ / ک ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) دعوا کردن با لجاجت و سماجت . || اقامت کردن و در جایی ماندن . (برهان ) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ند...
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ْ ](ع حرف جر + ضمیر) (از: لََ + ه ) برای او. او را.- مدّعی ̍ له .- مُعَظَّم ٌ له .- ولَه ُ ؛ او راست . || لَه ِ. به سودِ. به نفعِ. مقابل ِ علیه ِ.- لَه ِ او ؛ به سودِ او. به نفعِ او. برای او. بهر او.- له و علیه ؛ به سود و به زیان : بای...