کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعات
لغتنامه دهخدا
دعات . [ دُ ] (ع ص ، اِ) دعاة. ج ِ داعی . رجوع به دعاة و داعی شود.
-
واژههای همآوا
-
دعاة
لغتنامه دهخدا
دعاة. [ دُ ] (ع ص ، اِ) دعات . ج ِ داعی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به داعی و دعات شود. || مبلغین : هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع مزدک سر برآوردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89).
-
داءة
لغتنامه دهخدا
داءة. [ ءَ ] (اِخ ) نام کوهی فاصل میان نخله ٔ شامیه و نخله ٔ یمانیه از نواحی مکه . (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
دعاة
لغتنامه دهخدا
دعاة. [ دُ ] (ع ص ، اِ) دعات . ج ِ داعی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به داعی و دعات شود. || مبلغین : هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع مزدک سر برآوردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89).
-
پاکم
لغتنامه دهخدا
پاکم . [ ک ُ ] (اِخ ) (قدیس ...) یکی از دعات عیسوی به مصر علیا و او را ذکرانی است به 14 مه . مولد در حدود 292 و وفات 308 م .
-
ابن حمدان
لغتنامه دهخدا
ابن حمدان . [ اِ ن ُ ح َ] (اِخ ) از دعات اسمعیلیه . ابن الندیم او را بموصل دیده . او پس از بنوحماد کار دعوت سبعیه داشته . و او را کتابهای بسیار است ازجمله : کتاب الفلسفةالسابعه .
-
دعا سراییدن
لغتنامه دهخدا
دعا سراییدن . [ دُ س َدَ ] (مص مرکب ) دعا کردن . سر کردن دعا : گر تواز بوی مشک عطسه زنی هر که حاضر دعات بسراید.خاقانی .
-
ابوحاتم رازی
لغتنامه دهخدا
ابوحاتم رازی . [ اَ ت ِ م ِ ] (اِخ )یکی از دعات اسمعیلیه . او راست : کتاب الزینه در چهارصد ورقه . کتاب الجامع در فقه و جز آن . (ابن الندیم ).
-
حسن آبادی
لغتنامه دهخدا
حسن آبادی . [ ح َ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دعات اسماعیلیه .معاصر ابن الندیم ، به بغداد و پس از نفی و تبعید شیرمدی دیلمی به آذربایجان رفته است . (از ابن الندیم ).
-
ابن النفیس
لغتنامه دهخدا
ابن النفیس . [ اِ نُن ْن َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. از بزرگان دعات اسمعیلیه ، بخلافت از ابویعقوب در بغداد. و ابویعقوب او را برای خطاکه از او سر زد از خویش براند و قومی از اعاجم را برانگیخت تا او را بناآگاهان بکشتند. (ابن الندیم ).
-
علی والدالجمیع
لغتنامه دهخدا
علی والدالجمیع. [ ع َ ی ِ ل ِ دُل ْ ج َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ولید. ملقب به والدالجمیع. از دعات اسماعیلیان در یمن بود و در سال 612 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1- دافعالباطل . 2- الذخیرة. (از الاعلام زرکلی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شهاب . یکی از بزرگان دُعات اسماعیلیه و معاصر ابوریحان بیرونی است و ابوریحان از انتساب دروغین حدیثی بحضرت جعفر بن محمد صادق علیه السلام او را مدلس و مردم فریب میگوید.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الصادق یا ابوعکرمه . از دعات دولت عباسی در خراسان بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 258 س 25 شود.