کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دش خدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دش خدا
لغتنامه دهخدا
دش خدا. [ دُ خ ُ ] (اِ مرکب ) دش خدای . دژخدای . جبار. طاغیه . متمرد. سلطان جائر. سلطان مستبد. حاکم جائر. خودکامه . پادشاه مستبد: ذیونوسیوس دش خدای سوراقوسیا. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
دش چشمی
لغتنامه دهخدا
دش چشمی . [ دُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حسد. رشک . (یادداشت مؤلف ) : اردشیر دانست که اردوان از دش چشمی و بدکامی [ این ] را میگوید. (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص 10).
-
دش شرمی
لغتنامه دهخدا
دش شرمی . [ دُ ش َ ] (حامص مرکب ) بی حیائی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : هنر و مردانگی به ستمگری و دش شرمی و دروغ و بیدادی به خویش بستن نتوان . (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص 9).
-
قش و دش
لغتنامه دهخدا
قش و دش . [ ق ُ ش ُ دُ / ق َ ش ُ دَ ] (اِ مرکب ) بعضی این ترکیب را به معنی قیل وقال گرفته اند و نیکلسن گوید در اینجا همین معنی را میدهد : از قش خود وز دش خود باز ره که سوی شه یافت آن شهباز ره . مولوی .این قش و دش هست جبر و اختیاراز ورای این دو آمد جذ...
-
جستوجو در متن
-
دشواری
لغتنامه دهخدا
دشواری . [ دُش ْ ] (حامص مرکب ) اشکال . سختی . زحمت . عسرت . (ناظم الاطباء). تعسر. تکاید. حرج . (منتهی الارب ). شق . (دهار). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبة. عسر. عسرة. عسری . (منتهی الارب ). عنت . (دهار). عندأوة. غائلة. غمرة. غول . (منتهی الارب ). کراهة. ...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (المنجد). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.(قطر المحیط) (منتهی الارب ). تکبرکننده : کس فرستاد...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...