کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دشنه
لغتنامه دهخدا
دشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) کارد بزرگ و مشمل . (از لغت فرس ). نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. (برهان ). خنجر. (غیاث ) (بحر الجواهر) (از دهار) (از منتهی الارب ). خنجری باشد که عیاران بر میان بندند. (صحاح الفرس ). کارد بزرگ چنانکه قصا...
-
جستوجو در متن
-
دشنوه
لغتنامه دهخدا
دشنوه . [ دَ ن َ وَ / وِ ] (اِ) دشنه . (ناظم الاطباء) (از لسان العجم ). رجوع به دشنه شود.
-
تیزدشنه
لغتنامه دهخدا
تیزدشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دشنه ٔ تیز و بران . دشنه ٔ سخت تند و برنده : ابوالمظفرشاه چغانیان که بریدبه تیزدشنه ٔآزادگی گلوی سؤال .منجیک (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
غرافیون
لغتنامه دهخدا
غرافیون . [ ] (معرب ، اِ) دشنه . بلسک . خنجر . (دزی ج 2 ص 204).
-
امتهاء
لغتنامه دهخدا
امتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سبک و تنگ روی ساختن دشنه را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بنیار
لغتنامه دهخدا
بنیار. [ ب ِ ] (اِ) کارد. دشنه . خنجر. قمه . (دزی ج 1 ص 120).
-
کورآویز
لغتنامه دهخدا
کورآویز. (ن مف مرکب ، ق مرکب ) درآویخته و سخت گرفته از کسی یا جایی چون کوران : او همی گفت و من چو دشنه ٔتیزدر کمر کرده دست کورآویز.نظامی (هفت پیکر ص 179).
-
شش پنجه
لغتنامه دهخدا
شش پنجه . [ ش َ / ش ِ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). نام دارویی است که آن را کَشنَه بر وزن دشنه می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به کشنه شود.
-
مهی
لغتنامه دهخدا
مهی . [ م َهَْی ْ ] (ع مص ) تیز و تنک روی کردن دشنه . (منتهی الارب ، ماده ٔ م هَ ی ). امهاء. || آب دادن . (منتهی الارب ، ماده ٔ م هَ و).
-
گران خسب
لغتنامه دهخدا
گران خسب . [ گ ِ خ ُ ] (نف مرکب ) دیر بخواب رو. دیررونده به خواب : صبح گران خسب سبک خیز شددشنه به دست از پی خونریز شد.نظامی .
-
رازگوینده
لغتنامه دهخدا
رازگوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ راز. آنکه سخنی نهانی با کسی گوید. که سرّ خود با کسی در میان نهد. || نجوی کننده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهر خورده بچنگ .(گرشاسب نامه ).
-
سنباندن
لغتنامه دهخدا
سنباندن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) بزور جای دادن چیزی را در چیزی . سوراخ کردن و سفتن . سودن : اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش . منوچهری .چو دارد دشنه ٔ پولاد را پاس بسنباند زره ور باشد الماس .نظامی .
-
پردخت فرمودن
لغتنامه دهخدا
پردخت فرمودن . [ پ َ دَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) (... جای ) فرمان به خالی و خلوت کردن جای دادن : بشیرین سخن گوش بگشایمش همان جای پردخت فرمایمش پس اندر گه راز گفتن نهان زنم بربرش دشنه ای ناگهان .اسدی .
-
بهبودی
لغتنامه دهخدا
بهبودی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) خوبی و خیریت . (ناظم الاطباء). خوبی . نیکی . (فرهنگ فارسی معین ). || تندرستی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || زور و توانائی . || (اِ) کنایه از خنجر و دشنه . (ناظم الاطباء).