کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِ) دستلاف . (فرهنگ فارسی معین ). دشن . || پیش مزد. (فرهنگ فارسی معین ). سفته . ربون . (یادداشت مؤلف ). || در تداول عامیانه ، فروش اول هر کاسب . (فرهنگ فارسی معین ). نقد نخست که فروشنده از مشتری ستاند در اول روز یا اول شب یا اول هفته ی...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافی...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِخ ) از قرای اصفهان است . (معجم البلدان ). محله ای است مشهور در اصفهان . (فرهنگ فارسی معین ). قریه ای بود در سپاهان که اصل مولانا جامی از آنجا بود، و آنرا دردشت نیز گویند. (آنندراج ).قاضی ابوبکر محمد پسر حسین پسر حسن ... پسر جریر سوید ...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 304 تن . آب آن از قنات . محصول غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش سلوانا از شهرستان ارومیه . موقعیت آن کوهستانی و سردسیر است . آب مزروعی آن از رودخانه ٔ جرمی و چشمه سار تأمین میگردد. این دهستان از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2420 تن است . محص...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ](اِخ ) شهرکی است در میان کوهها بین اربل و تبریز، ویاقوت حموی گوید آنرا آبادان و پر خیر و برکت دیدم و اهالی آنجا همگی کُردند. (از معجم البلدان ) (از برگزیده ٔ مشترک یاقوت ، ترجمه ٔ محمدِ پروین گنابادی ).
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دُ ] (ص ) بد و زشت . (برهان ). دژ. دش : دشت یاد؛ غیبت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : سیامک بدست چنان دشت دیوتبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
کبود دشت
لغتنامه دهخدا
کبود دشت . [ ک َ دَش ْ ] (اِخ ) نام پیشین محل قم بوده است . در تاریخ قم آمده است : «... آب تیمره و انار بدین زمین که امروز قبضه ٔ قم است جمع می شد... و بحوالی و جوانب آن انواع گیاه رسته شد و علفزار گشت چنانکه چراگاه دواب بود و روزگار از کثرت نبات و گ...
-
کله دشت
لغتنامه دهخدا
کله دشت . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزدقانچای است که در بخش نوبران شهرستان ساوه واقع است و 395 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
گریبان دشت
لغتنامه دهخدا
گریبان دشت . [ گ ِ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) میان دشت . وسط دشت ، چون کمر کوه : کرده برون سر ز گریبان دشت گشته لباس همه دامان دشت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
کلاته دشت
لغتنامه دهخدا
کلاته دشت . [ ک َ ت ِ دَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد محلی جلگه ای و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کهله دشت
لغتنامه دهخدا
کهله دشت . [ ک ُ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاهروداست که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کوشک دشت
لغتنامه دهخدا
کوشک دشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
گرمابه دشت
لغتنامه دهخدا
گرمابه دشت . [ گ َ ب َ دَ ] (اِخ ) از جمله کوهستانها و ییلاقات شاه کو و ساور (نزدیک معبر قزلق ). (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 169).