کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسیسه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دسیسة
لغتنامه دهخدا
دسیسة. [ دَ س َ ] (ع اِ) آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد. (از اقرب الموارد). || مکر و حیله ، و گویند این معنی مولد است . || نیت و قصد مخفی . || شبهه ٔ خبیث و پلید. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیسه شود.
-
جستوجو در متن
-
گوش بریدن
لغتنامه دهخدا
گوش بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن گوش . || قرض کردن به دسیسه به قصد پس ندادن . رجوع به گوش بر و گوش بری شود.
-
پشت هم انداختن
لغتنامه دهخدا
پشت هم انداختن . [ پ ُ ت ِ هََ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پشت هم اندازی در اوراق قمار کردن ، یعنی ورقها را بدانگونه پشت یکدیگر جای دادن که اوراق برنده نصیب دغل باز شود. دسیسه . تقلب کردن . شیادی کردن . || در دنبال یکدیگر قرار دادن چنانکه برگه ها و یادداشتها...
-
غف
لغتنامه دهخدا
غف . [ غ َف ف ] (ع اِ) برگ خشک شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برگ تری که خشک شود. (از اقرب الموارد). || (مص ) به حیله به دست آوردن . به دست آوردن از راه ملایمت و زبردستی ، مثلاً در مورد جلب توجه نیک کسی استعمال کنند. || گول زدن . فریفتن . || دسیسه ...
-
پشت هم اندازی
لغتنامه دهخدا
پشت هم اندازی . [ پ ُ ت ِ هََ اَ ] (حامص مرکب ) تنظیم الفبائی فیش ها. || در قمار، ورق ها را بحیله بر وفق نفع خود قرار دادن . || حیلت و تزویر و دسیسه برای انجام کاری بنفع خویش .کلاغ و کبوتر جفت کردن .- پشت هم اندازی کردن . رجوع به پشت هم انداختن شود.
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خالدی زنجانی (خواجه ) ملقب به صدرالدین و صدر جهان و چاویان . وزیر کیخاتوبن اباقا.صاحب حبیب السیر گوید: در جامعالتواریخ جلالی مسطور است که خواجه صدرالدین احمد خالدی از قاضی زادگان ولایت زنجان بود و در اوائل حال چندگاه ملازمت طغ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه عمید آمده است . وی از بزرگان و محتشمان دوره ٔ غزنوی است و شعرای بزرگ این دوران او را مدیح گفته اند و از آن جمله...
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور ایران بوده است . غازان خان در زمان ایلخانی ارغون خان از طرف پدر مأمور اداره ٔ امور خراسان...
-
غلام
لغتنامه دهخدا
غلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا ح...