کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست به فرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج دست
لغتنامه دهخدا
کج دست . [ ک َ دَ ](ص مرکب ) آنکه دست کج دارد. که انحنا و غیر استقامتی در دست وی بود. || دزد و کسی که در هر جا هر چه بیند بردارد. (ناظم الاطباء). معتاد بدزدی .
-
گسترده دست
لغتنامه دهخدا
گسترده دست . [ گ ُ ت َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) حاکم . فرمانروا. پادشاه مبسوطالید : همیشه بزی شاد و یزدان پرست براین بوم ما بیش گسترده دست .فردوسی .
-
سلاح دست
لغتنامه دهخدا
سلاح دست . [ س ِ دَ ] (ص مرکب ) مرد سپاهی که سلاحدار باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
هفت دست
لغتنامه دهخدا
هفت دست . [ هََ دَ ] (اِخ ) از آثار دوره ٔ صفوی در شهر اسپاهان . (یادداشت مؤلف ).
-
آتش دست
لغتنامه دهخدا
آتش دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) جلد و چست در کار.
-
چابوک دست
لغتنامه دهخدا
چابوک دست .[ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست : چه چابوک دستی است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
تباه دست
لغتنامه دهخدا
تباه دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که دستش فالج بود و یا رعشه داشته باشد. (ناظم الاطباء). چلاق . آنکه دستش ازکارافتاده باشد: اَکنَع؛ مرد تباه دست . (منتهی الارب ).
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
-
دست آویختن
لغتنامه دهخدا
دست آویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) چنگ درزدن . با دست گرفتن : نادان همه جا با همه خلق آمیزدچون غرقه بهرچه دید دست آویزد. سعدی .ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکراندر من آویخت دست .سعدی .
-
دست افتادن
لغتنامه دهخدا
دست افتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) یافته شدن و میسر گشتن . (ناظم الاطباء). بدست افتادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آموختن . || دریافتن و یافتن . (ناظم الاطباء).
-
دست افکندن
لغتنامه دهخدا
دست افکندن . [ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست انداختن .- دست از دامن کسی یا چیزی افکندن ؛ کنایه از جدا کردن . (آنندراج ). - دست فغان از دامن لب افکندن ؛ خاموش شدن : طاقتم بنگر کزآن تیغی که بر سر خورده ام دردم از دامان لب دست فغان افکنده ام .سنائی (ا...
-
دست برتافتن
لغتنامه دهخدا
دست برتافتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچاندن دست .- دست شکیب کسی برتافتن ؛ صبر از او بردن : آرام دلم بستدی و دست شکیبم برتافتی و پنجه ٔ صبرم بشکستی . سعدی .- دست کسی را برتافتن ؛ آزار و گزند بدو رساندن : عاجز باشد که دست قوت یابدبرخیزد و دست عاج...
-
دست برکشیدن
لغتنامه دهخدا
دست برکشیدن . [ دَ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دست برداشتن . دست برآوردن . بلند کردن دست : نه صاحبدلان دست برمی کشندکه سررشته از غیب درمی کشند.سعدی (کلیات ص 317).
-
دست برکندن
لغتنامه دهخدا
دست برکندن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک چیزی کردن . (از غیاث ) (از آنندراج ) : کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیازاندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام .مولانا لسانی (از آنندراج ).
-
دست برنهادن
لغتنامه دهخدا
دست برنهادن . [ دَ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نشان دادن . (آنندراج ) : تو بدان اندازه ای از کبریا کاندر وجودهیچ کس را دست برنتوان نهادن کو هم است . انوری .|| دست زدن . دست انداختن . با دست گرفتن چیزی را : گبر چون آن انصاف بدید... دست برنه...