کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست از دامن برداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست برگشادن
لغتنامه دهخدا
دست برگشادن . [ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشودن . گشودن دستها. بالا بردن دستها : ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی ور پای بسته ای به دعا دست برگشا. سعدی . || آزاد گذاردن . اقتدار دادن و اختیار دادن : سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهر...
-
دست برگشودن
لغتنامه دهخدا
دست برگشودن .[ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشادن . گشودن دستها. || آزاد گذاشتن دستها. || تعدی کردن . تجاوز آغازیدن . رجوع به دست برگشادن شود.
-
دست پسین
لغتنامه دهخدا
دست پسین . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پس .دست آخر. عاقبت . آخر کار. (برهان ). دست در این ترکیب به معنی نوبت است . (آنندراج ). آخربار : ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .|| داو آخر قمار و غیره . (برهان ). و رج...
-
دست پیش
لغتنامه دهخدا
دست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است .- دست پیش را گرفتن ، یادست پیش (با فک اضافه ) گرفتن ؛ در تداول ، پیشدستی کردن . سبقت گرفتن : دست پیش را گ...
-
دست پیشین
لغتنامه دهخدا
دست پیشین . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پیش . رجوع به دست پیش شود : زبان دهر را به ز این مثل نیست که گوید دست پیشین را بدل نیست .جامی .
-
دست تهی
لغتنامه دهخدا
دست تهی . [ دَ ت ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست خالی . تهی دست . و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود.
-
دست جستن
لغتنامه دهخدا
دست جستن . [ دَج ُ ت َ ] (مص مرکب ) گدائی کردن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
دست جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
دست جنبانیدن . [ دَ جُم ْ دَ ](مص مرکب ) دست جنباندن . رجوع به دست جنباندن شود.
-
دست چپ
لغتنامه دهخدا
دست چپ . [ دَ ت ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )دستی که در سمت چپ بدن است . یسار. شمال . رجوع به دست چپ ذیل ترکیبات دست شود. || سپرز، و آن پاره ٔ گوشت سیاه باشد متصل به جگر محل تکون سوداء و به عربی طحال گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دست خائیدن
لغتنامه دهخدا
دست خائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست خاییدن . گزیدن دست به دندان . رجوع به دست خاییدن شود.
-
دست خوردن
لغتنامه دهخدا
دست خوردن . [ دَ ت ِ خوَرْ /خُرْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست ِ قاصد اکل .- دست خوردن بردن ؛ آغاز خوردن کردن . به تناول غذا آغازیدن : که ای شاه نیک اختر دادگرتو بی چاشنی دست خوردن مبر.فردوسی .
-
دست خوردن
لغتنامه دهخدا
دست خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لمس شدن . مورد اصابت قرار گرفتن .- دست خوردن به چیزی یا کسی ؛ بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن .
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه : عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم .(منسوب به رودکی ).
-
دست درآوردن
لغتنامه دهخدا
دست درآوردن . [ دَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . پرداختن به چیزی یا کاری : خلق بوی عاصی شدند دست بفساد درآورند. (قصص الانبیاء ص 178). || مسلط شدن . در اختیار گرفتن . به دست کردن : دویدم تا به تو دستی درآرم بدست آرم ترا دستی برآرم .نظامی .
-
دست درآویختن
لغتنامه دهخدا
دست درآویختن . [ دَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دست زدن . متمسک شدن . چنگ زدن : دست درآویز بفتراک دل آب تو باشد که شوی خاک دل . نظامی .چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر درآویخت دست .سعدی .