کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) از دیه های ساوه . (تاریخ قم ص 140).
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بوشهر واقع در 9هزارگزی جنوب بوشهر و کنارراه شوسه ٔ شیراز به کازرون در ساحل دریا. آب آن از چاه تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . واقع در 10هزارگزی شمال باختری سرپل ذهاب و کنار راه فرعی یاویسی ، با 150 تن سکنه . آب آن از سراب سیدصادق تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بخش آستانه شهرستان لاهیجان . واقع در 22هزارگزی شمال خاوری آستانه و 10هزارگزی دهشال ، با 778 تن سکنه . آب آن از نهر گیلده از سفیدرودتأمین می شود و راه آن مالرو است و از کنار حسن کیاده اتومبیل می رود. (از فر...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
واژههای مشابه
-
دستک زدن
لغتنامه دهخدا
دستک زدن . [ دَ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کسی . (آنندراج ). دست زدن . بر هم کوفتن دو کف دست طرب و شادی را. چنگه زدن ، و آن زدن دو دست است بر یکدیگر که از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || به اصطلاح...
-
دستک پیاده
لغتنامه دهخدا
دستک پیاده . [ دَ ت َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کسی که برای دریافت مال الاجاره فرستاده می شود. (ناظم الاطباء). دستک سوار.
-
دستک زن
لغتنامه دهخدا
دستک زن . [ دَ ت َ زَ ] (نف مرکب ) دستک زننده . مطرب و سازنده و سرودگوی و خواننده . (برهان ). مطرب و سازنده . (آنندراج ). مطرب و رقاص و نغمه و چنگه زن . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خنبک زن . (از برهان ). || نادم و پشیمان . (برهان ) (آنندراج ). ...
-
دستک زنان
لغتنامه دهخدا
دستک زنان . [ دَ ت َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دستک زدن . آنکه دستک می زند. کسی که در حال دستک زدن باشد : سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان صدهزاران جان نگر دستک زنان .مولوی .
-
دستک سوار
لغتنامه دهخدا
دستک سوار. [ دَ ت َ س َ ] (اِ مرکب ) کسی که برای دریافت مال الاجاره می فرستند. (ناظم الاطباء). دستک پیاده .
-
جستوجو در متن
-
دشتک
لغتنامه دهخدا
دشتک . [ دَ ت َ ] (اِ) ریسمان تابیده و دستک . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دستک شود.
-
زیارتنامه
لغتنامه دهخدا
زیارتنامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) دستک و پروانه ٔ زوار و حجاج . (آنندراج ). آنچه را که در وقت شرفیابی قبور متبرکه از دعاهای مأثور و جز آن قرائت می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زیارت و زیارت عاشورا شود.
-
جوازان
لغتنامه دهخدا
جوازان . [ ج ُ ] (مص ) در عربی ، نجات یافتن . || روان شدن . || آب دادن ستور و کشتزار. || (اِ) دستک راه . (برهان ). در عربی جوازان به این معناهایی که در برهان است نیامده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به جُواز شود.