کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته دسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گروه بندی
لغتنامه دهخدا
گروه بندی .[ گ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) به دسته دسته تقسیم کردن . || به دسته ها تقسیم کردن واحدهای نظامی را.
-
جوقه جوقه
لغتنامه دهخدا
جوقه جوقه . [ ق َ ق َ / ق ِ ق ِ ] (ق مرکب ) دسته دسته . بدسته ها و گروههای جدا.
-
جوق جوق
لغتنامه دهخدا
جوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسیار بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوق شود.
-
هجاور هجاور
لغتنامه دهخدا
هجاور هجاور. [ هََ وَهََ وَ ] (ق مرکب ) گروه گروه . دسته دسته : کمر بسته با عهد اولجایتوخان هجاور هجاور ز دوران الجن .حکیم نزاری (از فرهنگ جهانگیری ).
-
تعویم
لغتنامه دهخدا
تعویم . [ ت َع ْ ] (ع مص ) دسته دسته نهادن کشت دروده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سال بر شدن خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جوخ
لغتنامه دهخدا
جوخ . [ ج َ ] (اِ) گروه و فوج مردم و حیوانات را گویند. و معرب آن جوق است و بعربی فوج خوانند. (برهان ). دسته دسته از مردم و حیوانات ، و جوق و جوقه معرب آنست و سرجوقه بمعنی سردسته . (انجمن آرای ناصری ). گروهی سوار یا پیاده که آنرا جوق نیز گویند. بتازیش...
-
اکادید
لغتنامه دهخدا
اکادید. [ اَ ] (ع اِ) فرقه فرقه . گویند: رأیتهم اکادید؛ دیدم ایشان را فرقه فرقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قوم فرقه فرقه . (آنندراج ). دسته دسته . گروه گروه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اکداد و اکدة شود.
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.
-
اکدة
لغتنامه دهخدا
اکدة. [ اَ ک ِدْ دَ ] (ع اِ) بقیه ٔ چراگاه که گیاه او را چرانیده باشند.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گروه گروه : رأیتهم اکدة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گروه گروه . فرقه فرقه . دسته دسته . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اکا...
-
افاجة
لغتنامه دهخدا
افاجة. [ اِ ج َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شتاب رفتن . (از اقرب الموارد). || دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دویدن اسب : افاج الفرس ؛ عدا. (از اقرب الموارد). || جوق جوق فرستادن شتران را بر آب و ح...
-
ابابیل
لغتنامه دهخدا
ابابیل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اِبال و اِباله و اَباله و ابّیل و ابّول و ایبال . و نیز گفته اند این کلمه جمعی است بی واحد. دسته های پراکنده . گروههای متفرق . دسته دسته . گروه گروه . - طیر ابابیل ؛ گله های مرغان . جفاله جفاله . ابوعبیده گوید واحد آن ...
-
گروها گروه
لغتنامه دهخدا
گروها گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروه از پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه . فردوسی .رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه . فردوسی .همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه . فر...
-
شکن در شکن
لغتنامه دهخدا
شکن در شکن . [ ش ِ ک َ دَ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) نغمه در نغمه . با نغمه ها و آهنگهای گوناگون : یکی چامه گوی و دگر چنگ زن سوم پای کوبد شکن در شکن . فردوسی . || شکنج در شکنج . چین در چین . پرچین . پر پیچ و خم : بر او راه ماران شکن در شکن . اسدی ....
-
تخویف
لغتنامه دهخدا
تخویف . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی )(دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : ... فظلموا بها و مانرسِل ُ بالاَّیات ِ الا تخویفاً. (قرآن 59/17). || گردان...
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َرْ / غ ُرْ ] (اِ) لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندن...