کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستاورنجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
دست آورنجن
لغتنامه دهخدا
دست آورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست اورنجن . دستاورنجن . دستینه بود که زنان در دست کنند. (جهانگیری ). دستینه است و آنرا از طلا و نقره و غیر آن هم سازند. (برهان ) (آنندراج ). دست برنجن . دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست ورنجن . دستیانه . دستبند....
-
دست اورنجن
لغتنامه دهخدا
دست اورنجن . [ دَ اَ / اُو رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست آورنجن . دست برنجن . النگو. دست بند : من از دست دل پرشیون خویش همی پیچم چو دست اورنجن خویش . عطار (از آنندراج ).و رجوع به دست آورنجن و دست برنجن در ردیفهای خود شود.
-
جستوجو در متن
-
دستورنجین
لغتنامه دهخدا
دستورنجین . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) دستاورنجن . دست بند. دستینه . سوار. دستوار. دستورجن . دستورنجن : دستورنجین و گوشواره و آنچه داشت او را داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
-
وغن
لغتنامه دهخدا
وغن . [ وَ غ َ ] (اِ) بازوبند. (فرهنگ اسدی ). در فرهنگ اسدی لغت غن به معنی دستاورنجن آمده با شاهدی از شاعری که نامش معلوم نیست ، و می نماید که حرف واو در آغاز کلمه زاید باشد. رجوع به غن شود.
-
دست ورجن
لغتنامه دهخدا
دست ورجن . [ دَ وَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست برنجن ، که دستینه ٔ طلا و نقره و امثال آن باشد. (برهان ). سوار. دستاورنجن . دست بند. دست اورنجن . (جهانگیری ). دستینه . دستوار.
-
دست ورنج
لغتنامه دهخدا
دست ورنج . [ دَ وَ رَ ] (اِ مرکب ) دست ورنجن . سوار. دستبند. دستوار. دستورنجین . دستاورنجن : اسورة من ذهب ؛ دست ورنجهای زرین . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 16 چ 1). او را دست ورنجی زرین در دست کردندی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 16).
-
دست آورنجن
لغتنامه دهخدا
دست آورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست اورنجن . دستاورنجن . دستینه بود که زنان در دست کنند. (جهانگیری ). دستینه است و آنرا از طلا و نقره و غیر آن هم سازند. (برهان ) (آنندراج ). دست برنجن . دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست ورنجن . دستیانه . دستبند....
-
دست ورنجن
لغتنامه دهخدا
دست ورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست بند. دستاورنجن . دست برنجن . سوار. دست اورنجن . (جهانگیری ). دستینه . دستواره . (شرفنامه ٔ منیری ). دستوار. اسوار. (مهذب الاسماء). دست ورنج . دست برنجن است که دستینه ٔ طلا و نقره ٔ زنان باشد. (برهان ). جبار...
-
چون
لغتنامه دهخدا
چون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ). مثل و مانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطب...