کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دزد و حیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنده دزد
لغتنامه دهخدا
گنده دزد. [ گ َ دَ / دِ دُ ] (ص مرکب ) دله دزد. آنکه چیزهای ناقابل را می دزدد. آنکه اشیاء کم بها را دزدد.
-
عقل دزد
لغتنامه دهخدا
عقل دزد. [ ع َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه عقل را دزدد. آنکه یا آنچه خرد را برباید. عقل ربا : وان می عقل دزد هم نقب زند سرای غم لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند.خاقانی .
-
آفتابه دزد
لغتنامه دهخدا
آفتابه دزد. [ ب َ / ب ِ دُ ] (نف مرکب / ص مرکب ) دَله دُزد.
-
دزد زدن
لغتنامه دهخدا
دزد زدن . [ دُ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستبرد زدن دزد به جائی . مورد سرقت واقع شدن کسی یا جایی .
-
شاه دزد
لغتنامه دهخدا
شاه دزد. [ دُ ] (اِ مرکب ) دزدی که در فن دزدی از طایفه ٔ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : شاه بیتی ز من حریفی بردروشنم شد که شاه دزدی هست .محسن تأثیر (از بهار عجم ).
-
بوسه دزد
لغتنامه دهخدا
بوسه دزد. [ س َ / س ِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه در پنهانی بوسه کند. بوسه ربا. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بوسه دزدی زده در خواب بر اومهر تنگ شکرش برجا نیست .ظهوری (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
حیز
لغتنامه دهخدا
حیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گویند. اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید، و بزبان پهلوی دول را هیز گویند.و در نسخه ٔ سعید نفیسی ...
-
کبچ
لغتنامه دهخدا
کبچ . [ ک َ ] (ص ) احمق . || معجب . خویشتن ستای . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : همه با حیزان حیز و همه با کبچان کبچ همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ . قریعالدهر.|| (اِ) کیچ . بهره . تفرقه : کبچ کبچ . رجوع به کبچ کبچ شود. (از یادداشت مؤلف ).
-
شنگ و مشنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ و مشنگ . [ ش َ گ ُ م َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی شنگ مشنگ ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). مشنگ تابع مهمل شنگ است ، مثل نان مان و باغ ماغ . (فرهنگ نظام ). نام دو دزد معروف . (فرهنگ نعمةاﷲ) : چه زنی طعن...
-
مسخره
لغتنامه دهخدا
مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله ...
-
شنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و...
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (ص ) پریشان و پراکنده خاطر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || احمق و ابله . (برهان قاطع) (لغت فرس اسدی ) (معیار جمالی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دنگ و منگ . سبک سر. سبکسار. خل . گول : ای فلک با رفعت و تعظیم ت...
-
خروس
لغتنامه دهخدا
خروس . [ خ ُ ] (اِ) دیک . نر از ماکیان و مرغ خانگی . (ناظم الاطباء). نرمرغ . مرغ نر. نرینه ٔ مرغ خانگی . خروچ . خروه . خرو. خره . گال . رنگین تاج . خروش . ابوحماد. برائلی . (یادداشت بخط مؤلف ). ابوالیقظان . ابوالنبهان . ابوسلیمان . ابوبرائل . ابوحسا...
-
خواجه
لغتنامه دهخدا
خواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . (منسوب به رودکی ).مرد مرادی نه همانا که مردمرگ چنان خواجه نه کاری است خرد. رو...