کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریغ
لغتنامه دهخدا
دریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیمانی و حسر...
-
واژههای مشابه
-
دریغ آمدن
لغتنامه دهخدا
دریغ آمدن . [ دِ/ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء). || مایه ٔ افسوس خوردن شدن : وه چه سنگی که خون خاقانی ریختی نامده دریغ از تو. خاقانی . || حیف آمدن . روا آمدن : نباید که خواهد ز ما باژ و گنج دریغ آیدش جان دانا برنج . فردوسی .دریغت...
-
دریغ خوردن
لغتنامه دهخدا
دریغ خوردن . [ دِ / دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) حسرت کردن . افسوس خوردن . آه کشیدن . غم خوردن . (ناظم الاطباء). درد خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف . (دهار). تأسف . تبلد. تحسر. تحکر. تفکن . تهلیف . (منتهی الارب ). حسرة. (دهار). لهف . (منتهی ا...
-
دریغ داشتن
لغتنامه دهخدا
دریغ داشتن . [ دِ / دَ ت َ ] (مص مرکب ) بازداشتن و منع کردن و رد کردن و ابا کردن و امتناع نمودن و امساک کردن و نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). مضایقه نمودن . (آنندراج ). مضایقه کردن . مضایقه داشتن . مضایقت کردن : گر ایدون که از من نداری دریغیکی باره با ...
-
دریغ کردن
لغتنامه دهخدا
دریغ کردن . [ دِ / دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریغ داشتن . مضایقه کردن . ندادن چیزی یا از چیزی به کسی . کوتاهی کردن . خویشتن داری کردن . امتناع و مخالفت کردن . منع کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). انکار کردن و رد کردن و امتناع نمودن و بازداشتن و ترک کردن و ...
-
دریغ گفتن
لغتنامه دهخدا
دریغ گفتن . [ دِ / دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) افسوس خوردن . اظهار تأسف کردن : عمرش دراز باد که برقتل بی گناه وقتی دریغ گفت که تیر از کمان برفت .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
دژآلون
لغتنامه دهخدا
دژآلون . [ دِ ] (اِ) کلمه ٔغیر موصول ، به معنی حیف و دریغ و افسوس . (از برهان )(از ناظم الاطباء). دریغ و حسرت . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
واحسرتاه
لغتنامه دهخدا
واحسرتاه . [ ح َ رَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از«وا» ندبه + منادای مندوب ) افسوس . دریغ. ای دریغ. دریغا. وااسفا. والهفا. دردا. واحسرتا. کلمه ٔ تأسف یعنی ای دریغ. (ناظم الاطباء). رجوع به واحسرتا شود.
-
دریخ
لغتنامه دهخدا
دریخ . [ دَ / دِ ] (اِ) دریغ. به معنی دریغ است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 435) (ناظم الاطباء). رجوع به دریغ شود.- دریخ آمدن ؛ دریغ آمدن . افسوس خوردن : درختی که باشد نموش ز بیخ ببریدنش در دل آید دریخ . میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 435).- دریخ...
-
پخشا
لغتنامه دهخدا
پخشا. [ پ َ ] (اِ) مضایقه . دریغ. (برهان ).
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (تیم ...) نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم .سوزنی .
-
متحسر
لغتنامه دهخدا
متحسر. [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلگیر و حزین و محزون و دارای افسوس وحسرت و دریغ خورنده . (ناظم الاطباء). آن که حسرت خورد. دریغ خورنده . افسوس خورنده . و رجوع به تحسر شود.
-
دژوان
لغتنامه دهخدا
دژوان . [ دَژْ / دِژْ ] (اِ) حسرت و تأسف و دریغ. (برهان ). دژمان .