کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (...
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دُ دَ] (مص ) درویدن . (برهان ). بریدن غله . (از آنندراج ). درودن . (شرفنامه ٔ منیری ). درو کردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
گریبان دریدن
لغتنامه دهخدا
گریبان دریدن . [ گ ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) یقه چاک کردن . یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردندمیگفت رها کن که گریبان بدری . سعدی (رباعیات ). || بی خویشتن شدن . دل از دست دادن . در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده ...
-
زمین دریدن
لغتنامه دهخدا
زمین دریدن . [ زَ دَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن زمین : سرایت می کند در بی گناهان خشم جباران زمین را می درد شری که خشم آلود می گردد. صائب (از آنندراج ).دجله ٔ گریه زمین میدرد و می گذردگرد راهست اگر نیل وگر جیحونست .ظهوری (ایضاً).
-
پیرهن دریدن
لغتنامه دهخدا
پیرهن دریدن . [ رَ / پیرْ هََ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیرهن قبا کردن . پاره کردن جامه . چاک کردن قمیص : پیرهنی گر بدرد زاشتیاق دامن عفوش بگنه برمپوش . سعدی .چکنم دست ندارم بگریبان اجل تا بتن در ز غمت پیرهن جان بدرم . سعدی .پیرهن می بدرم دمبدم از غایت شوق ...
-
جامه دریدن
لغتنامه دهخدا
جامه دریدن . [ م َ / م ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن پاره کردن . لباس پاره کردن : چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش . ناصرخسرو.خدا کشتی آنجا که خواهد برداگر ناخدا جامه بر تن درد. سعدی (از ارمغان آصفی ).او رفت...
-
دهل دریدن
لغتنامه دهخدا
دهل دریدن . [ دُ هَُ دَ دَ ] (مص مرکب ) منع کردن کسی را از نغمه و آواز. (غیاث )(از مجموعه ٔ مترادفات ). || کنایه از رسواکردن و افشای راز نمودن . (از آنندراج ) : صبا بلبلان را دریده دهل ز نامحرمان روی پوشیده گل . نظامی (از آنندراج ).و رجوع به دهل درید...
-
پوست دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن پوست . چرم دریدن : خدادوست را گر بدرند پوست نخواهد شدن دشمن دوست دوست . سعدی .بتا جور دشمن بدردش پوست رفیقی که بر خود بیازرد دوست . سعدی .عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان بی وفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست...
-
پوستین دریدن
لغتنامه دهخدا
پوستین دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دریدن پوست بر کسی . || پرده از راز نهانی برداشتن . افشای راز کردن : بدشنام مر پاک فرزند او رابدری همی پوستین محمد. ناصرخسرو.عشق توام پوستین گر بدرد گو بدرسوخته ٔ گرم روتا چه کند پوستین . خاقانی .روا باشد ار پوستینم...
-
پهلو دریدن
لغتنامه دهخدا
پهلو دریدن . [ پ َ دَ دَ ](مص مرکب ) پاره کردن پهلو. دریدن پهلو : درم پهلوی پهلوانان بتیغخورم گرده ٔ گردنان بیدریغ. نظامی .|| دریده شدن پهلوی کسی . || رسیدن صدمه به پهلوی کسی . (از آنندراج ).
-
پوست بر تن دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست بر تن دریدن . [ ب َ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) پوست بر تن شکافتن : خون ز غیرت بر وجودم پوست بر تن می دردتا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد.صائب .
-
پوست درهم دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست درهم دریدن . [ دَ هََ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از طعن زدن و نکوهش کردن و غیبت کردن و عیب گرفتن : خلق را پوست چه در هم درم از بیمغزی هیچ کاری به ازین نیست که در خویش افتیم . ظهوری (از آنندراج ).رجوع به درپوستین یا به پوستین افتادن شود.
-
جامه بر تن کسی دریدن
لغتنامه دهخدا
جامه بر تن کسی دریدن . [ م َ / م ِ ب َ ت َ ن ِ ک َ دَ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ نو قطع کردن و به اندازه ٔ قامت او دوختن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ).