کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریادل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریادل
لغتنامه دهخدا
دریادل . [ دَرْ دِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ دلی همانند دریا در بخشندگی . سخت سخی . (یادداشت مرحوم دهخدا). کنایه از سخی و کریم . (آنندراج ). جوانمرد. (شرفنامه ). صاحب جود و کرم و بخشش . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). باسخاوت . صاحب کرم : ردی دانش آرای یزدا...
-
جستوجو در متن
-
دریاضمیر
لغتنامه دهخدا
دریاضمیر. [ دَرْ ض َ ] (ص مرکب ) دریادل : من آن خاقانی دریاضمیرم کز ابر خاطرش خورشید برقست .خاقانی .
-
زمین حلم
لغتنامه دهخدا
زمین حلم . [ زَ ح ِ ] (ص مرکب ) در بیت زیر ظاهراً کنایه از کسی که بسیار بردبار باشد : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
داناضمیر
لغتنامه دهخدا
داناضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) دانادل . خردمند. دانشمند. دل آگاه : مفلس دریادل است اُمّی داناضمیرمایه ٔ صد اولیاست ذره ٔ ایمان او.خاقانی .
-
کین ستاندن
لغتنامه دهخدا
کین ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) کین ستدن . انتقام کشیدن : ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین . امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به کین ستدن شود.
-
راددست
لغتنامه دهخدا
راددست . [ دْ دَ ] (ص مرکب ) دارای دستی بخشنده . که با دست راد است . بخشنده . گشاده دست : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
بی غدر
لغتنامه دهخدا
بی غدر. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غدر) بی مکر. بی حیله . بی نیرنگ . دور از غدر و حیله : صدر دریادل نظام الدین که باشد از قیاس پیش دریای دل بی غدر تو دریا غدیر. سوزنی .رجوع به غدر شود.
-
دانش آرا
لغتنامه دهخدا
دانش آرا. [ ن ِ ] (نف مرکب ) دانش آرای . دانش پیرا. (آنندراج ).آراینده ٔ دانش . زینت دهنده ٔ فضل و دانش : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
نثیر
لغتنامه دهخدا
نثیر. [ ن َ ] (ع اِ) عطسه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || (ص ) منثور. (اقرب الموارد) (المنجد) : سوزنی در سلک مدح خسرو دریادل آرهرچه در دریای خاطر لؤلؤی داری نثیر. سوزنی .|| (مص ) بینی افشاندن . (از منتهی الارب )(از ناظم الاط...
-
ملک دیدار
لغتنامه دهخدا
ملک دیدار. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) فرشته رو. فرشته سیما. آنکه چهره ای چون فرشته دارد. زیباروی : فلک قدر ملک دیدار گردون فر دریادل جهان آرای ملک افروز کشورگیر فرمان ران .عمعق (دیوان چ نفیسی ص 190).
-
دریادلی
لغتنامه دهخدا
دریادلی . [ دَرْ دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت و حالت دریادل . جوانمردی . سخاوت . بخشندگی . کرم . جود. بخشش : ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه . نظامی .آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصلی است . خواجو.|| دلیری . شجاعت : و صیت ح...
-
سیرآب کردن
لغتنامه دهخدا
سیرآب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب دادن . رفع عطش کردن . فرونشاندن تشنگی را. (ناظم الاطباء). آب نهایت دادن . تشنگی را کاملاً برطرف کردن : ابری بیامد و آن کشت را سیرآب کرد چون بدو رسیدی . (قصص الانبیاء ص 131).سیرآب کن بهار خندان رافریادرس نیازمندان...
-
استادگی
لغتنامه دهخدا
استادگی . [ اِ دَ / دِ ] (حامص ) ایستادگی . ثبات قدم . پایداری . مقاومت . بجد گرفتن کاری را. مواظبت کردن : خوش بجد استادگی در منع جانان میکندپاسبان سخت جان ، تأثیر میخ پرده است . تأثیر.لطف کن تا بنده در خدمت کند استادگی دست چربی میکند ثابت قدم ، تص...
-
گرد پای حوض گشتن
لغتنامه دهخدا
گرد پای حوض گشتن . [ گ ِ دِ ی ِ ح َ /حُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد حوض گردیدن : از سر جوی عشوه آب ببندبیش از این گرد پای حوض مگرد. انوری .تشنه را خود شغل چبود در جهان گرد پای حوض گشتن جاودان . مولوی . || سردرگم و مبهم در جایی گشتن بواسطه ٔ ساختن کاری ...