کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریابنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریابنده
لغتنامه دهخدا
دریابنده . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عاقل . هوشمند. ذهین . زیرک . (ناظم الاطباء). خادش . دَرّاک . شاعر. فقیه . (منتهی الارب ). فَهِم فهیم . (دهار). مدرک . مدرکة. نَدِس . (منتهی الارب ) : این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریا...
-
جستوجو در متن
-
دریابندگی
لغتنامه دهخدا
دریابندگی . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دریابنده بودن . حالت و چگونگی دریابنده . عمل دریافتن . دریافت . فهم . ادراک . اندریافت : هر دبیر که ذکاء و دریابندگی و خرد او بر این جمله باشد جز معلمی را نشاید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). و رجوع به در...
-
خارش
لغتنامه دهخدا
خارش . [ رِ ] (ع ص ) آخذ از روی عنف . دریابنده . گیرنده .
-
محس
لغتنامه دهخدا
محس . [ م ُ ح ِس س ] (ع ص )دریابنده ٔ حس و حرکت چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دریابنده و حس کننده . || شانه کننده .(ناظم الاطباء). قشوکننده ٔ ستور. (از منتهی الارب ).
-
ذمر
لغتنامه دهخدا
ذمر. [ ذَ م ِ ] (ع ص ) مرد شجاع و دلیر. دلیر. || زیرک . دریابنده . || رسا. || بسیار یاریگر. ج ، اَذمار.
-
ره یاب
لغتنامه دهخدا
ره یاب . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) دریابنده ٔ راه و پی و سراغ چیزی و ایجادنماینده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به راه یاب شود.
-
طابن
لغتنامه دهخدا
طابن . [ ب ِ ] (ع ص ) زیرک . فهیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد استاد. دریابنده . (مهذب الاسماء).
-
متلافی
لغتنامه دهخدا
متلافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رسنده و دریابنده ٔ چیزی . (آنندراج ). آن که دریافت میکند و می یابد چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلافی شود.
-
لقن
لغتنامه دهخدا
لقن . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تیزفهم . زودیاب .زودیادگیرنده . (منتهی الارب ). زودرسنده . دریابنده .
-
مزدع
لغتنامه دهخدا
مزدع . [ م ِ دَ ] (ع ص ) رسا و زود دریابنده ٔ کار و درآینده در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
متخول
لغتنامه دهخدا
متخول . [ م ُ ت َ خ َوْ وِ ] (ع ص ) دریابنده ٔ نشانها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخول شود.
-
متدارکه
لغتنامه دهخدا
متدارکه . [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج ). مؤنث متدارک . و رجوع به متدارک شود.
-
اوعی
لغتنامه دهخدا
اوعی . [ اَ عا ] (ع ن تف ) جای دارتر. گنجایش دارتر. || دریابنده تر. احفظ. افهم .
-
مرمت کننده
لغتنامه دهخدا
مرمت کننده . [ م َ رَم ْ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) تعمیر کننده . اصلاح کننده . دریابنده .