کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریاب
لغتنامه دهخدا
دریاب . [ دَرْ ] (اِ) دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (جهانگیری ) : عدیل ماهیان باشم به دریاب که همچون ماهیم همواره در آب . (ویس و رامین ).دل و جان هرکس چنان غم گرفت که ماهی به دریاب ماتم گرفت . اسدی .موش را موی هست چون سنجاب لیک...
-
دریاب
لغتنامه دهخدا
دریاب . [ دَرْ ] (ن مف مرکب ) قابل درک . دریافتنی . دریابیدنی : جُنّاب و گرو بستی دی با من و کردیم هر شرط و وفاقی که بود واجب و دریاب .لامعی گرگانی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10)
-
جستوجو در متن
-
ادرکنی
لغتنامه دهخدا
ادرکنی . [ اَ رِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) مرا دریاب . و آن دعائی باشد و استغاثة: یا صاحب الزمان ادرکنی .
-
زیان رسیده
لغتنامه دهخدا
زیان رسیده . [ رَ/ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ضررکرده و خسارت کشیده و مغبون . (ناظم الاطباء) : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ).دریاست مجلس او دریاب وقت و دریاب هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد. حافظ.رجوع به زیان و ...
-
نهاری پز
لغتنامه دهخدا
نهاری پز. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب )آنکه طعام پزد برای فروختن . (آنندراج ) : شیرین شکرفروش ما را بنگرلیلی ّ نهاری پز ما را دریاب .اشرف (از آنندراج ).
-
دردیدن
لغتنامه دهخدا
دردیدن . [ دَ دی دَ ] (مص مرکب ) دیدن : نخست آتش دهد چرخ آنگهی آب به حال تشنگان در بین و دریاب . نظامی .رجوع به دیدن شود.
-
گول زدن
لغتنامه دهخدا
گول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . (مجموعه ٔمترادفات ). فریفتن . از راه به در بردن : زده گولم منجم کذاب الف ابدال خویش را دریاب .ظهوری (از مجموعه ٔ مترادفات ).
-
راست گوینده
لغتنامه دهخدا
راست گوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که سخن براستی و درستی گوید، مقابل دروغ گوینده و ناراست گوینده : راست گوینده راست بیند خواب خواب یوسف که کج نشد دریاب . اوحدی .رجوع به راستگو شود.
-
کار بر هم زدن
لغتنامه دهخدا
کار بر هم زدن . [ ب َ هََ زَ دَ] (مص مرکب ) خراب کردن کار. (آنندراج ) : دریاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم توو عذرش همه این است که مستم .خواجه جمال الدین (از آنندراج ).
-
سر خاک
لغتنامه دهخدا
سر خاک .[ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بالین . (آنندراج ). کنار قبر. کنار گور. سر گور : چون شمع سر خاک شود سایه ٔ یارم پیشانی خورشید شود شمع مزارم . ملا زمانی هروی (از آنندراج ).به نگاهی دل سرگشته ٔ ما را دریاب به چراغی سر خاک شهدا را د...
-
ممتاز لکهنویی
لغتنامه دهخدا
ممتاز لکهنویی . [ م ُ زِ ل َ هََ ] (اِخ ) ممتازالدوله سیدعبدالحی خان بن مولوی سیدعبدالرزاق به سال 1277 متولد شد، صاحب کمال و شاعر بود. برخی از احوال او در تذکره های صبح گلشن (ص 449) و روز روشن (ص 765) آمده . از اوست : بردار دل ز عشق که بیهوشی آوردچشم...
-
کلوخ انداختن
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداختن . [ ک ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن کلوخ به جانب کسی یا چیزی . پرتاب کردن کلوخ به جایی یا به سویی : کلوخ انداخته چون خشت در آب کلوخ اندازیی ناکرده دریاب . نظامی .لتحه لتحاً؛ کلوخ انداخت بر اندام یا بر روی کسی پس داغدار ساخت یا کور کردچشم ...
-
کاکا
لغتنامه دهخدا
کاکا. (اِ) میوه ٔ خشک . تنقلات . که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شود. (برهان ) (آنندراج ). قاقا. قاقالی لی : گر نخواهد بخواه زود دوال گوشهایش بگیر و سخت بمال .در کنارش نه آن زمان کاکاتا شود سرخ چهره اش چو لکا. سنائی .هله کاکای تست هین بشتاب به...
-
نیم دم
لغتنامه دهخدا
نیم دم . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) لحظه ای .لختی . نفسی . لمحه ای . مهلتی به غایت اندک . زمانی بسیار کم : دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را.خاقانی .