کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 14هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو سنندج به مریوان ، با 350 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به در به معنی باب . || منسوب به در پادشاه یعنی دربار. درباری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دره ٔ کوه چون کبک دری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کبک . کبک دری : پری دیدار حوری نارون قددری رفتار حوری یاسمن خد. سوزنی (از جهانگیری ).- کبک دری ؛ نام نوعی از کبک باشد. و در وجه آن بعضی گفته اند که منسوب به دره ٔ کوه ...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دَرْی ْ/ دِرْی ْ / دُ ری ی ] (ع مص ) دانستن چیزی را یا دانستن به نوعی از حیله . و از آن است «لاأدرِ» به حذف یاء برای تخفیف بجای «لاأدری » به معنی نمیدانم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَریة. درَیان . دِرَیان . دِرایَة. دَرایَة. و ر...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ] (اِخ ) (ضیاءالدین ...) دانشمند و حکیم ایرانی (متوفی به سال 1334 هَ . ش . در تهران ). او در آراء و عقاید ارسطو، افلاطون ، ابن سینا و صدرالدین شیرازی مطالعات بسیار داشت و از آثار او کنزالحکمة است که ترجمه و شرح نزهةالارواح شهرزوری است...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در : کنم گنجی از سفته ٔ طبع پرچو پیروزه پیروز و دری چو در. نظامی . || (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منت...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری .[ دَ ] (اِخ ) (زبان ...) زبان فارسی رسمی معمول امروزه . (یادداشت مرحوم دهخدا). زبان فارسی که نوشتن و سرودن بدان پس از اسلام در ایران رواج و رسمیت یافت .در مورد وجه تسمیه ٔ آن اقوال مختلفی نقل شده است که به اهم آنها اشاره می شود، خوارزمی در مفاتی...
-
واژههای مشابه
-
کبک دری
لغتنامه دهخدا
کبک دری . [ ک َ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ است و مخطط به خطوط سفید بسیار ریز. صاحب مخزن الادویه نوشته بهترین طیور بری آن است و بعد از آن شحرور و پس سمانی و پس ...
-
گشاده دری
لغتنامه دهخدا
گشاده دری . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) آشکارایی . ولنگ و وازی : مرا چه زهره و یارای این سخن باشدگزاف لافی گفتم بدین گشاده دری .سوزنی .
-
فارسی دری
لغتنامه دهخدا
فارسی دری . [ ی ِ دَ ] (اِخ ) فارسی جدید. زبان ایرانی که بعد از اسلام رواج یافت و زبان رسمی و ادبی گردید. پارسی نو زبان شهرهای شرقی و تاجیکان ناحیه ٔ ایران خاوری ، افغانستان ، پامیر و ترکستان است . پارسی نو لهجه ای بود که برطبق مبانی بسیار قدیم با له...
-
نیم دری
لغتنامه دهخدا
نیم دری . [ دَ ] (اِ مرکب ) دری کوتاه .دری به درازی نصف درهای معمولی . (یادداشت مؤلف ).
-
هفت دری
لغتنامه دهخدا
هفت دری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف ). که دارای هفت در باشد.
-
یک دری
لغتنامه دهخدا
یک دری . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص نسبی )یک دره . یک در. صفت اطاقی که یک در دارد : خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری . ازرقی هروی .و رجوع به یک در و یک دره شود.
-
ابن دری
لغتنامه دهخدا
ابن دری . [ اِ ن ُ دَرْرا ] (اِخ ) شاعری از مردم موصل . وفات 545 هَ .ق .